خراشیده

معنی کلمه خراشیده در لغت نامه دهخدا

خراشیده. [ خ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) شخوده. ( یادداشت بخط مؤلف ). خشوده. ( صحاح الفرس ). آنچه خراش برداشته. خراش خورده :
ز بس که کآورد درد چشمش به افغان
گلوی خراشیده ز افغان نماید.خاقانی.چو شه دید کز سنگ پولادسای
خراشیده می شد سم چارپای.نظامی.جلفه ؛ پاره خراشیده از پوست. ( منتهی الارب ).
- روی خراشیده ؛صورت خراش برداشته :
بیامد چو سودابه را دید روی
خراشیده و کاخ پرگفتگوی
ز هر کس بپرسید و شد تنگدل
ندانست کردار آن سنگدل.فردوسی.ز بس خون که هر جای پاشیده بود
زمین همچو روی خراشیده بود.اسدی ( گرشاسب نامه ).هر اشک روان ، روان گردد و هر روی خراشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

معنی کلمه خراشیده در فرهنگ فارسی

( اسم ) خراش داده شده . ۲ - ( اسم ) ریش زخم .

جملاتی از کاربرد کلمه خراشیده

با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی پاشید نمک، جان خراشیدهٔ ما را
خراشیده بود آواز مرغی که او از گلستانی دور مانده ست
سیه پوش هر زن چو گیسوی خویش خراشیده با ناخنان روی خویش
کو دل آغشته بخون جگر از جگر نزع خراشیده تر
برادران ساموئل و سباستین ملویل می‌خواهند خواهرزاده خود هلنا کمپبل را مجبور کنند تا با دانشمندِ نخراشیده‌ای به نام اریستوبولوس اورسیکلز ازدواج کند.
آرایش صورت (یا کازمتیکز یا میک آپ) به طرح رنگی و قابل شستشو پوست و مو، معمولاً روی صورت اشاره دارد. رنگ طبیعی پوست و مو را می‌توان به‌طور موقت رنگ آمیزی یا رنگی، برجسته، کمرنگ و/یا رنگی کرد. اشکال مرتبط طراحی پوست رنگی، آرایش دائمی و خالکوبی است که در آن طرح رنگ دائمی است: رنگ به پوست یا زیر اپیدرم تزریق یا خراشیده می‌شود.
بود هم پله خورشید سنگش خراشیده رخ مه را پلنگش
ترسم که خراشیده شود آن دل نازک آهسته بنالید که صیاد نداند
این واژه در زبان فارسی عامیانه قدیمی، به شکل ارنئوت (یا ارنعوت یا ارنئود)، عبارتی توهین‌آمیز برای اشاره به شخص پرزور، گستاخ و بی‌انصاف یا برای توصیف شخص بدلباس و نخراشیده به کار برده می‌شد.
عروس مه گسسته موی خود را خراشیده به ناخن روی خود را
پاره پاره چیست گل را سینه غرقه به خون گرنه زین ماتم خراشیده به ناخنهای خار
قدسی اگر دلم نخراشیده غمزه‌اش الماس بر جراحتم از برق آه کیست
بر خراشیده دلم گو مگذر زانکه مباد کش خراش دل من پای خراشیده کند