معنی کلمه خبرت در لغت نامه دهخدا
خبرت. [ خ ُ رَ ] ( ع اِمص ) آگاهی. ( یادداشت بخط مؤلف ). || بصیرت در امری. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اِ ) کارشناس. ( یادداشت بخط مؤلف )رجوع به خِبرَه و خُبرَه شود. || ( مص ) آزمودن. ( دهار ). رجوع به خُبرَه در این لغتنامه شود.
خبرة. [ خ ُرَ ] ( ع مص ) آگاهی یافتن. معرفت پیدا کردن. ( از متن اللغة ). || ( اِ ) آنچه از چیزی تقدیم میشود. ( از معجم الوسیط ). || گوشتی که شخص برای اهل خود خرد. || ثرید با چربی. || سفر. || کاسه ای که در آن نان و گوشت است و میان چهار تا پنج تن قرار دارد. || گوسفندی که بچند تن بفروش میرسانند و گوشت آنرا هرکس بقدر پولی که میپردازد برمیدارد. ( از متن اللغة ). || قسمتی که انسان از غذا برمیدارد. ( از معجم الوسیط ). || غذایی که مسافر بجهت زاد با خود برمیدارد. || قسمتی از گوشت گوسفند یا ماهی. || پشم نیکو از اولین برش. ( از متن اللغة ). || کارشناس. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خبرة. [ خ ِ رَ ] ( ع اِمص ) دانش. آگاهی. بصیرت. ( از معجم الوسیط ) ( از متن اللغة ).