خاک کردن

معنی کلمه خاک کردن در لغت نامه دهخدا

خاک کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دفن کردن.در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک. || در گور کردن. در قبر نهادن.
- امثال :
خدا پاکمان کند خاکمان کند.
فلانی دو سه شاه را خاک کرده ؛ کنایه از اینکه دوره آنها را دیده.
|| نابود کردن :
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.سعدی ( بوستان ).جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن.سعدی ( طیبات ).|| در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن.

معنی کلمه خاک کردن در فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - به خاک سپردن ، دفن کردن . ۲ - در کُشتی ، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن .

معنی کلمه خاک کردن در فرهنگ فارسی

دفن کردن در خاک چیزی را پنهان کردن

معنی کلمه خاک کردن در ویکی واژه

به خاک سپردن، دفن کردن.
در کُشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه خاک کردن

چو آن بیچاره‌دل را پاک کردند به صد زاری به زیر خاک کردند
چو مردان خویشتن را خاک کردند بمردی جان و تن را پاک کردند
چیست کندن دل از این دیوار خاک کردنش زآلایش تن صاف و پاک
انداختند پیکر او را به روی خاک کردند از جفا سر او را به نیزه ها
تخم راز عشق را در خاک کردن مشکل است چون شرر از سنگ بیرون می جهد اسرار عشق
هر آن طاعت که چندان پاک کردند فدای راه مشتی خاک کردند
در تصوف ، رسم جستن، خنده کردن بر خود است در تیمم مسح کردن خاک کردن برسر است
بنوک نیزه تنها چاک کردند بسی مردم بزیر خاک کردند
در سال ۱۳۸۵ به علت سرطان ریه که چند سالی بود با ان دست و پنجه نرم می کرد فوت کرد. اورا در شهر لنگرود در کنار دوست شاعر محمود پاینده لنگرودی خاک کردند.
ببردند و بآبش پاک کردند دلی پر خونش زیر خاک کردند
به سر خواهم ز جورت خاک کردن چون کنی جلوه بدین حیله به چشم اهل غرض را خاک خواهم زد