معنی کلمه یاسمین در لغت نامه دهخدا
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد بوستان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین.فرخی.رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد ملک
ز آنکه باغی پر گل و پر لاله و پر یاسمین.فرخی.بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابه می حمری.منوچهری.بر یاسمین عصابه زرّ مرصع است
بر ارغوان طویله یاقوت معدنی.منوچهری.چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته. ( تاریخ بیهقی ).
مگر که هست گل یاسمین ز زر و ز سیم.
که هست زر مر او را میان سیم اوراق.لامعی.حسین و حسن را شناسم حقیقت
بدو جهان گل و یاسمین محمد.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 103 ).کی رسد این علم به یاران دیو
خیره بر آتش ندمد یاسمین.ناصرخسرو.نبینی که مست است هر یاسمینی
نبینی که سر چون نگونسار دارد.ناصرخسرو.یاسمین را هر کسی بوید چو مشک
گر چه از سرگین برآید یاسمین.ناصرخسرو.چون خنجر از هوای نهفته شود پدید
این لون لاله گیرد و آن رنگ یاسمین.مسعودسعد.شادی و لهو و رامش شاه زمانه را
سوسن نگر که جفت گل و یاسمین شده است.مسعود.تا بیاراید به فروردین فرخ باغ و راغ
از گل و از لاله و از سوسن و از یاسمین.معزی.لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان
لؤلؤ ازمینا برانگیزد درخت یاسمین.معزی.شکفت از خاطر و طبعش به بغداد اندرون باغی
که آن باغ از معانی هم گل و هم یاسمین دارد.معزی.به زعفران بر کافور دارم از غم از آنک
بنفشه رسته بر اطراف یاسمین دارد.معزی.یکی گداخته دارد میان تار قصب
یکی چو تل گل و تل یاسمین دارد.معزی.یاسمین خندان و خوش ز آن است کز من غافل است
یاس من گردیده بودی یاسمین بگریستی.خاقانی.پیوسته در تعجبم از کار یاسمین
تا صد پیاله بر کف یکدست چون نهد.؟ ( از تاج المآثر ).چون روضه خلد دان دل خاک
باد صبا از این سپس کج ننهد به دور تو
تاج چهار گوشه را بر سر شاخ یاسمین.