معنی کلمه یادگار در لغت نامه دهخدا
چو اغربرث و نوذر نامدار
سیاوش که بُد از کیان یادگار.فردوسی.جهان یادگار است و ما رفتنی
ز مردم نماند جز از گفتنی.فردوسی.شتروار بار گران دو هزار
پسندیده چیز ازدر یادگار.فردوسی.پسر بد خردمند او را چهار
که بودند ازو در جهان یادگار.فردوسی.به ایران و توران تویی شهریار
ز شاهان یکی پرهنر یادگار.فردوسی.بدان یافتی خلعت از شهریار
همان عهد و منشور از اویادگار.فردوسی.چنین گفت کای نامور شهریار
ز شاهان گیتی یکی یادگار.فردوسی.همه پاک پروردگار منید
همان از پدر یادگار منید.فردوسی.سخنها نه از یادگار توبود
که گفتار آموزگار تو بود.فردوسی.همی خواستی آشکار و نهان
کزو یادگاری بود در جهان.فردوسی.همان پند تو یادگار منست
سخنهای تو گوشوارمنست.فردوسی.پدر بر پدر شاه و هم شهریار
ز نوشیروان در جهان یادگار.فردوسی.بدو گفت فرزانه ای شهریار
تویی از پدرتخت را یادگار.فردوسی.یکی نامه ای نو کنم ز این نشان
کجا یادگار است از آن سرکشان.فردوسی.بدانید کو یادگار من است
بنزد شما زینهار من است.فردوسی.بزدگردن نوذر تاجدار
ز شاهان پیشین بُد او یادگار.فردوسی.برو ( بهرام ) داد و گفت این ز من یادگار
همی دار با خودکه آید به کار.فردوسی.بنزد نیا یادگار از پدر
نیا پروریده مر او را به بر.فردوسی.گرانمایه دستور با شهریار
چنین گفت کای از کیان یادگار.فردوسی.بیابد ز من خلعت شهریار