ی

ی

معنی کلمه ی در لغت نامه دهخدا

ی. ( حرف ) نشانه حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است. در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چنانکه «ی » در «خدای » و «ی اوّل » چنانکه «یَ» در «یار» و «پارسایی »، و «ی وسط» چنانکه «یَ » در «امین »، و «ی آخر» چنانکه «َی » در «مسلمانی ». این علائم کتبی در عربی و فارسی علاوه بر اینکه نماینده حرف صامت «ی » [ ی ِ ] است نماینده مصوت «ی » [ ای ] هم هست و با آنکه این دو از نظر زبانشناسی دو حرف کاملاً جداگانه است ، در عربی و فارسی یک حرف بشمار می رود و با توجه به تلفظ خاص یای مجهول که شرح آن خواهد آمد این علائم کتبی نماینده سه صدا و سه حرف خواهد بود.
ابدالها :
> حرف «ی » در فارسی دری مقابل با «آ» آید:
آرستن = یارستن.
> مقابل با همزه مفتوحه آید. ( ظاهراً در کلمات مأخوذ از ترکی ):
ارنداغ = یرنداغ.
اغناق = یغناق.
اکدش = یکدش.
> در افعال مبدو به همزه مفتوح و مضموم ،هنگام الحاق «ب » یا حرف نفی «ن » و حرف نهی «م » پس از حروف مزبور و پیش از فعل ، «ی » بدل از همزه آید:
بیفتاد. نیفتاد. بیفکند. نیفکند. میفکن. میاموز. میاور. بیاورده ام. بیاسودی. بیارامیده. بیامد :
جوان گفت بر گوی و چندین مپای
بیاموز ما را تو ای نیک رای.فردوسی.نوادر و عجایب بود که... همه بیاورده ام به جای خویش. ( تاریخ بیهقی ). چند پایه که برفتی [ امیر محمد ] زمانی نیک بنشستی و بیاسودی. ( تاریخ بیهقی ). من و مانند من ماهی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده. ( تاریخ بیهقی ). من نسختی کردم چنانکه در دیگر نسختها و در این تاریخ بیاورده ام. ( تاریخ بیهقی ).
نشانه بندگی شکر است هرگز مردم دانا
ز نسپاسی ز حد بندگی اندر نیاچارد.ناصرخسرو.میندیش و مینگار ای پسر جز خیر و پند ایرا
که دل جز خیر نندیشد قلم جز خیر ننگارد.ناصرخسرو.همچو ماهی یکی گروه از حرص
یکدگررا همی بیوبارند.ناصرخسرو.گربدنیا در نبینی راه دین
در ره دانش نیلفنجی کمال.ناصرخسرو.گر دل تو چنانکه من خواهم
مر چنین کار را بیاراید.ناصرخسرو.

معنی کلمه ی در فرهنگ معین

(حر. ) سی و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با ۱٠ در حساب ابجد.
(پس . ) این حرف به آخر اسم ملحق شود برای افادة نسبت بین دو چیز و آن برای معانی متعدد بود. ۱ - مطلق نسبت ، و آن بر چند قسم است :الف - نسبت به مکان : شیرازی ،اصفهانی ، رامسری . ب - نسبت به چیز: ارغوانی ، پرنیانی ، زعفرانی . ج - نسبت به شخص : اسرافیلی . ۲ -
(پس . ) به آخر کلمه درآید و نشانة نکره بودن باشد: پادشاهی ، مردی ، گلی .
(مجهول ) در قدیم تلفظ ح را به صورت « ی » می نوشتند و آن را یای مجهول می نامیدند (مق . یای معروف ) مانند: دلیر. این تلفظ در قرن های اخیر از میان رفته و بدل به یای معروف شده و امروزه فرقی بین این دو یاء نیست ولی هنوز فارسی زبانان افغانستان و پاکستان و هند
(معروف ) تلفظ « i » را به صورت « ی » می نوشتند و می نویسیم و آن را در قدیم یای معروف می نامیدند (مق . ) یای مجهول مانند:پذیر.

معنی کلمه ی در فرهنگ عمید

نام واج «ی».
سی ودومین حرف الفبای فارسی، یا. &delta، در حساب ابجد: «۱۰».
۱. برای ساختن حاصل مصدر به کار می رود: دوستی، دشمنی.
۲. نشانۀ نسبت یا اتصاف: تهرانی، شیرازی.
۳. نشانۀ نکره که بر یک شخص یا یک چیز غیرمعلوم دلالت می کند: مردی، زنی، سنگی، کتابی.
۴. به همراه بن فعل، نشانۀ دوم شخص مفرد است: رفتی، دیدی، بردی.
۵. نشانۀ اضافه که بین دو کلمه و در آخر کلماتی که به الف یا واو ختم می شوند درمی آید: بوی گل، نوای بلبل.
۶. [قدیمی] در آخر فعل نشانۀ استمرار است: رفتی، خوردی.

معنی کلمه ی در فرهنگ فارسی

حرف سی ودوم الفبای فارسی
به آخرکلمه پیوندد و معنی آنرا تبدیل به حاصل مصدر کند و یائ حاصل مصدر در موارد ذیل بکار رود . ۱ - گاه ی ) حاصل مصدر در آخر کلمات بمعنی گری آید چون جادویی جادوگری . صوفیی صوفیگری . ساقیی ساقیگری . ۲- گاه معرف دین مذهب مسلک نحله طریقه و شیوه است مانند مسلمانی مجردی قلندری . ۳ - گاه علاوه برمعنی حاصل مصدر عمل وحرفه و شغل رارساندمانند مطربی قوادی مذکری معلمی . ۴- در کلمات ذیل فن و هنر وشیوه و آیین رارساند : جهانداری سیاهداری کلاهداری . ۵ - گاه کلمات مختوم به ی حاصل مصدرمعنی مکان ودکان وسرای دهدمانند: قنادی عطاری صحافی نخ بافی چوب بری . ۶ - گاه ( ی )مورد بحث در آخر کلم. مرکبی که جزو اول آن اسم و جزو دوم ریش. فعل ( مفرد امر حاضر ) باشد در آید و از مجموع مرکب اسم آلت و ظرف سازد :ترشی خوری آش خوری . ۷- بمصدر مرخم پیوندد ( سوم شخص مفردغایب ماضی ) مانند: هستی ازهست و نیستی ازنیست . ۸- به آخرفعل پیوندد ( دوم شخص مفرد امر حاضر ) : آزاری ( از آزردن ) زاری از زاریدن . ۹- باسم فاعل مرکب پیوندد : ( هرگز صحابه از بهر مسلمان باشی ( مسلمان باشندگی ) چیزی نگرفتندی .
به آخر کلمه در آید و نشانه وحدت باشد یائ نشانه وحدت نیز از یا آت مجهول است و به معنی یک و یکی و یکتن باشد

معنی کلمه ی در دانشنامه عمومی

ی حرف سی و دوم یعنی حرف آخر در حروف الفبای فارسی، حرف بیست وهشتم و آخر در الفبای عربی و دهمین حرف از حروف الفبای عبری ( یُدי ) است.
نام این حرف به فارسی ( یاء ) است و در انگلیسی ( y ) خوانده می شود.
ی حرف سی و دوم یعنی حرف آخر در حروف الفبای فارسی، حرف بیست و هشتم و آخر در الفبای عربی و دهمین حرف از حروف الفبای عبری ( یُدי ) است.
شکل ی در الفبای ایرانیک:

معنی کلمه ی در دانشنامه آزاد فارسی

سی ودومین و آخرین حرف از الفبای فارسی و بیست وهشتمین حرف از الفبای عربی (ابتثی) و حرف دهم از الفبای ابجدی که در حساب جمل ده به حساب می آید، در عبری yod و در یونانی iota است. حرف «ی» نشانۀ صامتِ کامی ـ دندانی «y» است، چنان که در کلمۀ یار (yâr) و هم نشانۀ مصوت پیشین ـ بستۀ «i»، چنان که در کلمۀ دید (did) و در بعضی اسم های دخیل عربی نمایندۀ مصوت «â» است چنان که در کلمۀ مصطفی (mostafâ). نام این حرف «یِ = ye» و «یا = yâ» و «یی = yi» و «یاء = yâ» است. هنگامی که حرف «ی» به عنوان صامت میانجی، بین موصوف و صفت و یا مضاف و مضاف الیه قرار می گیرد، گاهی به شکل یای کوچک «ء» نوشته می شود مثلِ لانۀ پرنده، خانۀ بزرگ. حرف «ی» پرکاربردترین پسوند در زبان فارسی است که هم در فارسی کهن و هم در فارسی معیار معاصر و هم در فارسی عامیانه کاربردی گسترده دارد. این حرف به عنوانِ پسوند صرفی و نیز پسوند اشتقاقی به کلمات اضافه می شود. الف) پسوند صرفی: ۱. به عنوان شناسه، در دوم شخص مفرد به بن فعل اضافه می شود، چنان که در می بردی، می بری؛ ۲. نشانۀ نکره، که به اسم اضافه می شود و آن اسم را نکره می کند، چنان که در جملۀ «مردی را درخیابان دیدم»؛ ۳. به عنوان نشانۀ وحده، به اسم اضافه می شود و به آن مفهوم وحده می دهد. مثل «باید نفری ۱۰۰تومان بدهید» و گاهی مفهوم تقریب را به آن می دهد با مثل «یک هفته ای در اصفهان ماندیم» و گاهی مفهوم تحقیر دارد مثلِ «در مصطبۀ عشق تنعّم نتوان کرد ـ چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی» ۴. در فارسی کهن، برای ساخت های فعل استمراری به انتهای فعل ساده، حرف «ی» افزوده می شد که به آن «یای استمراری» می گویند با چنان که در این جمله: هر روز بامداد به خدمت پیغمبر آمدندی و از پیغامبر... علم شنیدندی. (ترجمۀ تفسیر طبری)؛ ۵. در فارسی کهن، برای بیان امور و حوادثی که در عالم خواب و رؤیا جریان داشته است از فعلی استفاده می کرده اند که با پسوند «ی» به کار می رفته و این پسوند به صیغۀ ماضی و مضارع اضافه می شده است با مثال: «دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی ـ کز عکس روی او شب هجران سرآمدی». (حافظ)؛ ۶. در فارسی کهن، به انتهای ساخت های فعل التزامی حرف «ی» اضافه می شده است مثلِ «بر زبانِ تو کلمه ای نرفت که در آن عیبی گرفتندی». (کلیله و دمنه)؛ ب) پسوند اشتقاقی: ۱. پسوند «یِ» اسم ساز، که به صفت و گاهی اسم متصل می شود و غالباً اسم معنا و اسم مصدر می سازد و مفاهیم گسترده ای به آن می دهد؛ مثلِ: برادری، سیاهی، عکاسی، شهرداری، هزاری، ماشینی، آبادی، شیرینی؛ ۲. پسوند «ی» صفت ساز، که به اسم متصل می شود و غالباً صفت نسبی می سازد، مثل رنگی، سنگی، فرهنگی، تهرانی، اسلامی؛ ۳. پسوند «ی» لیاقت، که به مصدر اضافه می شود و صفت لیاقت می سازد؛ مثلِ پوشیدنی، خوردنی، دیدنی. البته گاهی پسوند «ی» اشتقاقی مفهوم جدیدی به اسم یا صفت قبل از خود نمی دهد، مثل ارمغانی، قربانی، خلاصی. در گذشته، حرف مصوت «ی» به دو صورتِ معروف و مجهول تلفظ می شده است که امروز برای فارسی زبانان قابل تمایز و تشخیص نیست. یای معروف که به یای عربی هم شناخته می شده است، حرکت ماقبل آن کسرۀ اشباع شده بوده است؛ مثل «ی» در کلمات تیر، شیر (خوردنی)، تقدیر. یای مجهول که به آن یای فارسی هم می گفته اند، حرکت ما قبل آن کسرۀ غیراشباع شده بوده است؛ چنان که در تیغ، گریز، فریب، آسیب. گذشتگان از دیدگاهی دیگر حرف «ی» را به یای اصلی و یای وصلی تقسیم می کرده اند؛ یای اصلی جزو اصل کلمه است مثلاً «ی» در گیاه، و «ی» وصلی یا زاید که همان پسوندها هستند.

معنی کلمه ی در ویکی واژه

از ز ژزژززا۶ا
سی‌و‌دومین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد ۱۰ است. تلفظ "i" را به صورت «ی» می‌نوشتند و می‌نویسیم و آن را در قدیم یای معروف می‌نامیدند (م
یای مجهول مانند:پذیر.
در قدیم تلفظ ح را به صورت «ی» می‌نوشتند و آن را یای مجهول می‌نامیدند (م
مانند: دلیر. این تلفظ در قرن‌های اخیر از میان رفته و بدل به یای معروف شده و امروزه فرقی بین این دو یاء نیست ولی هنوز فارسی زبانان افغانستان و پاکستان و هندوستان بین این دو فرق گذارند.
به آخر کلمه درآید و نشانة نکره بودن باشد: پادشاهی، مردی، گلی.
این حرف به آخر اسم ملحق شود برای افادة نسبت بین دو چیز و آن برای معانی متعدد بود.
مطلق نسبت، و آن بر چند قسم است:الف - نسبت به مکان: شیرازی، اصفهانی، رامس
ب - نسبت به چیز: ارغوانی، پرنیانی، زعفرانی. ج - نسبت به شخص: اسرافیلی.
سازندگی و فروشندگی را رساند: کبابی، چلوپزی.
اتصاف و دارندگی را رساند به جای «ور»، «مند»: هنری هنرمند و نامی نامور.
معنی فاعلی دهد: خونی خون کننده، خون ریزنده.
معنی مفعولی دهد: زندانی به زندان انداخته.
گاه به آخر مصدر اضافه شود و معنی لیاقت دهد:خوردنی، پوشیدنی، سوختنی.

جملاتی از کاربرد کلمه ی

خلیل‌آسا برو حق را طلب کن شبی را روز و روزی را به شب کن
به بالا ز سیصد ارش بد فزون به پیکر به ماننده بیستون
در قسمت ۴ عید فروردین ۱۳۹۳، فامیل دور به همراه همسرش دوره در برنامه حاضر شد و پس از انتقال به بیمارستان و زایمان، بچهٔ فامیل دور به دنیا آمد.
به تکلف نشود چون تو عدوت (نتوان یافت جوانی به خضاب
بیمار خویش را ز لب روح بخش خویش در ده شفا که عیسی دوران عالمی
او همچنین موفق به ترجمه ۳ جلد اطلس زیست‌شناسی شده‌است.
بسی نیک و بد عالم بدیده ز هر دانا دلی پندی شنیده
کجا صاحب خرد آشفته حال است در آن هجران که امید وصال است
یک لمعه ز رخسار تو در دیر مغان تافت از لات و هبل نیز بر آمد دم اقرار
هر‌آن‌زن که دیدی در آزرم اوی شدی روی پوشیده از شرم اوی
مردن آن نبود که تن بیجان شود چارسوی این بدن ویران شود
پنهان فلک در نظر پاک تو پیدا اسرار قضا در نکت بکر تو مضمر