معنی کلمه ی در لغت نامه دهخدا
ابدالها :
> حرف «ی » در فارسی دری مقابل با «آ» آید:
آرستن = یارستن.
> مقابل با همزه مفتوحه آید. ( ظاهراً در کلمات مأخوذ از ترکی ):
ارنداغ = یرنداغ.
اغناق = یغناق.
اکدش = یکدش.
> در افعال مبدو به همزه مفتوح و مضموم ،هنگام الحاق «ب » یا حرف نفی «ن » و حرف نهی «م » پس از حروف مزبور و پیش از فعل ، «ی » بدل از همزه آید:
بیفتاد. نیفتاد. بیفکند. نیفکند. میفکن. میاموز. میاور. بیاورده ام. بیاسودی. بیارامیده. بیامد :
جوان گفت بر گوی و چندین مپای
بیاموز ما را تو ای نیک رای.فردوسی.نوادر و عجایب بود که... همه بیاورده ام به جای خویش. ( تاریخ بیهقی ). چند پایه که برفتی [ امیر محمد ] زمانی نیک بنشستی و بیاسودی. ( تاریخ بیهقی ). من و مانند من ماهی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده. ( تاریخ بیهقی ). من نسختی کردم چنانکه در دیگر نسختها و در این تاریخ بیاورده ام. ( تاریخ بیهقی ).
نشانه بندگی شکر است هرگز مردم دانا
ز نسپاسی ز حد بندگی اندر نیاچارد.ناصرخسرو.میندیش و مینگار ای پسر جز خیر و پند ایرا
که دل جز خیر نندیشد قلم جز خیر ننگارد.ناصرخسرو.همچو ماهی یکی گروه از حرص
یکدگررا همی بیوبارند.ناصرخسرو.گربدنیا در نبینی راه دین
در ره دانش نیلفنجی کمال.ناصرخسرو.گر دل تو چنانکه من خواهم
مر چنین کار را بیاراید.ناصرخسرو.