معنی کلمه گوزن در لغت نامه دهخدا
تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد
گوزن تا همی ازشیر پر کند پستان.ابوشکور ( از لغت فرس چ اقبال ص 90 ).شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونان که تو اعدات را بشکری.دقیقی ( از لغت فرس ص 387 ).و اندروی [ در اغراج ارت از ناحیت تغزغز ] ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. ( حدود العالم ).
از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ
به آبشخور آید گوزن وپلنگ.فردوسی.بدان ایزدی فر و جاه کیان
ز نخجیر گور و گوزن ژیان.فردوسی.گوزن است اگر آهوی دلبر است
شکاری چنین درخور مهتر است.فردوسی.صحرای سنگروی و که و سنگلاخ را
از سُم آهوان و گوزنان شیار کرد.فرخی.تا گریزنده بود سال و مه از شبر گوزن
تا جدایی طلبد روز و شب از باز کلنگ.فرخی.دشت را و بیشه را و کوه را و آب را
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ.منوچهری.برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف
از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ.منوچهری.روباهان را زهر نباشد از شیر خشم آلودکه صید گوزنان نمایند که این در سخت بسته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346 ).