معنی کلمه گن در لغت نامه دهخدا
ای آنکه غمگنی و سزاواری
واندر نهان سرشک همی باری.رودکی.سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدوی اندرون سهمگن.بوشکور.سال امسالین نوروز طربناکتر است
پار و پیرارهمی دیدم اندوهگنا.منوچهری.از آن سهمگن تر سیاهی قوی
عنان راند بر چالش خسروی.نظامی.سعدی نرسد به یار هرگز
کو شرمگن است و یار ساده.سعدی ( بدایع ).ترکیب ها:
- آزرمگن . آفتاب گن. آویزگن. اندوهگن. بیمارگن. پرزگن ( خَمیل ). خشمگن. دردگن. دودگن ( طعام دودگن ، دودزده ). دوسگن ( چسبنده ). رشگن. سنگن. سهمگن. شرمگن. شوخگن.غمگن. قژآگن. فرم گن ( بمعنی شرمگن ). گرگن. گوشت گن. لطف گن. ننگن. همگن.
در کلماتی که به گاف ختم میشود هنگام ترکیب با گن یک گاف ( یا کاف ِ کلمه اصلی ) حذف میشود: رشگن. رنگن. سنگن. ننگن.
گن. [ گ ُ ] ( اِ ) مخفف گند که خصیه است. ( برهان ) ( آنندراج ). در اراک ( سلطان آباد ) گون ( خصیه ) مثلاً «گن گوسفند»، یعنی دنبلان گوسفند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).