معنی کلمه گره گیر در لغت نامه دهخدا
در دلم غصه گره گیر است
چرخ تسکین آن دهد ندهد.خاقانی.کمند رومیان بر شکل زنجیر
چو موی زنگیان گشته گره گیر.نظامی.سر زلف گره گیردلارام
به دست آورد و رست از دست ایام.نظامی.زلفین مسلسلش گره گیر
پیچیده چوحلقه های زنجیر.نظامی.خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست.حافظ. || گره دار. با گره :
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه برهدف میراند چون تیر.نظامی.چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود
تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست.صائب ( از آنندراج ).رجوع به گره بر ابرو افکندن شود.