معنی کلمه گرداب در لغت نامه دهخدا
به آب اندر افکنده شاه دلیر
سرش گه ز بر بود و گاهی به زیر
که از مرغ آن کشته نشناختند
به گرداب ژرف اندر انداختند.فردوسی.گرد گرداب مگرد اَرْت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.لبیبی.به گرداب در غرقگان را دلیر
مگیر ار نباشی بدان آب چیر.اسدی.صاحب رأی... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتدخود را به پایاب تواند رسانید. ( کلیله و دمنه ).
بس زورقا که بر سر گرداب این محیط
سرزیر شد که ترة نشد این سبز بادبان.خاقانی.توبه کردم که نیز در این دریا خوض نکنم و در این گرداب غوطه نخورم. ( سندبادنامه ص 270 ).و در این جوی گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود. ( سندبادنامه ص 115 ).
چو افتاد اندر این گرداب کشتی
به ساحل بر از این غرقاب کشتی.نظامی.پدید آمد از دور کوهی بلند
ز گرداب در کنج آن کوه بند.نظامی.از آن شد کشتیم غرقاب و من بر پاره ای تخته
که در گرداب این دریای موج آور فروماندم.عطار.در این دریای پرگرداب حیرت
کس از عطار حیران تر میندیش.عطار.چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم.سعدی ( گلستان ).ای برادر ما به گرداب اندریم
وآنکه شنعت میزند بر ساحل است.سعدی.دو برادر به گردابی درافتادند. ( گلستان ).
سالها کشتی به خشکی رانده ام در بحر عشق
نیست امکان برون رفتن ز گردابم هنوز.ابن یمین.به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود.حافظ.کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاده زورق صبرم ز بادبان فِراق.حافظ.و معرب آن کرداب است که در این شعر ابوغالب آمده است :
ینساب کالا فعوان الصل مطرداً
و دور کردابه یحکی تلویها.
و صاحب آنندراج آرد از تشبیهات آن سفره. ناف. کاسه چشم. عقده. ( آنندراج ) :
از بدایع که تو داری عجبی نیست اگر
واکنی عقده گرداب به دست مرجان.میر محمد افضل ( از آنندراج ).