معنی کلمه گران در لغت نامه دهخدا
عجب آید زتو مرا که همی
چون کشی آن گران دو خایه فنج.منجیک.سر بی تنان و تن بی سران
جرنگیدن گرزهای گران.فردوسی.چنانش بکوبم به گرز گران
که فولاد کوبند آهنگران.فردوسی.بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست از این گر شکمش کاواک است.لبیبی.مرکبان آب دیدم سرزده بر روی آب
پالهنگ هر یکی پیچیده بر کوه گران.فرخی.وز نهیب خواب نوشین ناچشیده خون رز
چون سرمستان سر هر جانور گشته گران.فرخی.امروز همی بینمتان بار گرفته
وز بار گران ، جرم تن اوبار گرفته.منوچهری.آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیر تیزت احتراق.منوچهری.بدان روزگار جوانی.... ریاضتها کردی چون... سنگهای گران برداشتن. ( تاریخ بیهقی ). فرمود تا وی را در خانه ای کردند سخت تاریک چون گوری و به آهن گران ببستند. ( تاریخ بیهقی ).
گران ساخت خاک و سبک آب پاک
روان کرد گردون بر افراز خاک.اسدی ( گرشاسبنامه ).گرانتر ز هر چیز بار گناه
کز او جان دژم گردد و دل سیاه.اسدی ( گرشاسبنامه ).نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجب
بجان سبک جفت جسم گرانت.ناصرخسرو.ور همچو ما خدای نه جسم است و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر.ناصرخسرو.و بباید دانست که از این چهار مایه [ عنصر ] دو سبک است و دو گران. سبک مطلق آتش است و سبک اضافی هواست و گران مطلق زمین است و گران اضافی آب. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و قفلهای گران بر آن زده. ( مجمل التواریخ و القصص ). چون مرد توانا و دانا باشد مباشرت کار بزرگ و حمل بار گران او را رنجور نگرداند. ( کلیله و دمنه ). هر دو یاقوت به خویشتن دارد و گران بار نگردد. ( کلیله و دمنه ).
از جفتی غم به یاد غصه
دل حامله گران ببینم.خاقانی.اگرچه جرم او کوه گران است