معنی کلمه گان در لغت نامه دهخدا
عاشق از غربت بازآمد با چشم پرآب
دوستگان را بسرشک مژه برکردز خواب
دوستگان دست برآورد و بدرید نقاب
از پس پرده برون آمد با روی چو ماه.منوچهری.اگر نه آشنا نه دوستگانم
چنان پندار کامشب مهربانم.( ویس و رامین ).چو ویسه دید تیر دوستگان را. ( یعنی تیر ).
برو نامش نگاریده نشان را...( ویس و رامین ).بسی دیدی به گیتی مهربانان
گرفته گونه گونه دوستگانان.
ندیدم چون تو رسوامهربانی
نه همچو دوستگانت دوستگانی.( ویس و رامین ).که رامین را بتو دیدم سزاوار
تو او را دوستگانی او تو را یار.( ویس و رامین ).دینارگان :
بدو گفت از این مرد بازارگان
بیابی کنون تیغ دینارگان.فردوسی.درمگان :
که آید یکی مرد بازارگان
درمگان فروشد به دینارگان.فردوسی.سر بار بگشاد بازارگان
درمگان در او بود و دینارگان.فردوسی.ز دینارگان یکدرم نستدی
همی این بر آن آن بر این برزدی.فردوسی.فرزندگان :
وانگهی فرزندگانت گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ.؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).بازارگان و بازرگان. خدایگان :
زمانه و فلکت رهنمای و یاریگر
خدایگان و خدای از تو راضی و خشنود.مسعودسعد.گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد.انوری.نوگان : عید نوگان ( عیدالتجدید ). دهگان. ( دهقان ). نخجیرگان :
اگر شاهم کند همداستانی
کنم یک چندگه نخجیرگانی.( ویس و رامین چ مینوی ص 178 ). || در آخر اعداد درآید. چون : بیستگانی. سعید نفیسی در تعلیقات تاریخ بیهقی و ج 3 آرد: مؤلف فرهنگ جهانگیری درباره این کلمه گوید «بیستگانی ماهیانه را گویند که به نوکران دهند». سروری در مجمعالفرس نوشته است : «بیستگانی به کسر با و سکون یا و سین مهمله و تای قرشت آنچه به لشکر دهند و جیره نیز گویند مثالش استاد منوچهری فرماید، بیت :