معنی کلمه کناره در لغت نامه دهخدا
کنارة. [ ک َن ْ نا رَ / ک ِن ْ نا رَ ] ( ع اِ ) رباب یا دف یا طنبور. ج ، کنارات. کَنانیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). طبل یک روی. ( مهذب الاسماء ). عودها و دف ها و طبلها و طنبورها. شاید قلب کَران به معنی عود باشد. ج ، کنارات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کناره. [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] ( اِ ) کنار هر چیز. ( برهان ). به معنی کنار و مرادف آن است که به معنی گوشه وکنج است. ( آنندراج ). برابر با کرانه. پهلوی «کنارک » ، اوستائی «کرنه ». ( از حاشیه برهان چ معین ). حاشیه. ( زمخشری ). گوشه. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بازار پر طرائف و بر هر کناره ای
قیمتگران نشسته ستاننده قیم.فرخی.آید بر کشتگان هزار نظاره
پره کشند و بایستند کناره.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 165 ).تو باشی در میان ، ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره.( ویس و رامین ).خوابت همی ببرد و من انگشت ازآن زدم
پیش تو بر کناره خوشبانگ باتره.ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 384 ).پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره لعلت نشان ماست.خاقانی.دیدش به کناره سرابی
افتاده خراب در خرابی.نظامی.می برد به هر کناره ای دست
گه آبله سود و گه ورم بست.نظامی.سینه ای فارغ از گریوه دوش
گردنی ایمن از کناره گوش.نظامی.بایزید گفت من می گویم که مرید من آن است که بر کناره دوزخ بایستد و هرکرابدوزخ برند دست او بگیرد و به بهشت فرستد. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
ایمن مشو که رویت آیینه ای است روشن
تا کی چنین بماند در هر کناره آهی.سعدی. || کرانه. نهایت. ( صحاح الفرس ). انتها. پایان. آخر. حد :
بی طاعتی داد این جهان پراز نعیم بی مرش
و این بی کناره جانور گشتند بنده یکسرش.ناصرخسرو.بسی کردم گه و بیگه نظاره
ندیدم کار دنیا را کناره.ناصرخسرو.درویش تست خلق به عمر ایراک
از عمر بی کناره تو قارونی.