کله دار

معنی کلمه کله دار در لغت نامه دهخدا

کله دار. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] ( نف مرکب ) در تداول عامه ، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).
کله دار. [ ک ُ ل َه ْ ] ( نف مرکب ) کنایه از پادشاه جبار است. ( برهان ) ( آنندراج ). پادشاه جبار و غالب و پیروز. ( ناظم الاطباء ). پادشاه صاحب جاه. ( فرهنگ فارسی معین ). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد :
سر میفراز تا کله داران
سرت بی مغز چون کله نکنند.خاقانی.به عزم دست بوسش قاف تا قاف
کمر بسته کله داران اطراف.نظامی.جهان خسرو که تا گردون کمر بست
کله داری چنو بر تخت ننشست.نظامی.از قبای چنو کله داری
ز آسمان تا زمین کله واری.نظامی.نرگس که کله دار جهان است ببین
کو نیز چگونه سر درآورد به زر.حافظ. || آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد:
هر گه که سیر کلک به کردار او کند
سرّ دل دوات کله دارش آشکار...سوزنی.شب قبای مه زره زد بنده وار
کان گره زلفین کله دار آمده ست.خاقانی.نگاری چابکی شنگی کله دار
ظریفی مهوشی ترکی قباپوش.حافظ.من ماه ندیده ام کله دار
من سرو ندیده ام قباپوش.سعدی ( کلیات چ مصفا ص 636 ). || متکبر و سرکش را نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. ( ناظم الاطباء ).
- کله داران افلاک ؛ کنایه از ستارگان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
که داند کاین کله داران افلاک
کمربسته چرا گردند در خاک.عطار.

معنی کلمه کله دار در فرهنگ معین

(کُ لَ ) (ص . ) خدمتکار.

معنی کلمه کله دار در فرهنگ عمید

= کلاه دار

معنی کلمه کله دار در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - پادشاه صاحب جاه : ( نرگس که کله دار جهانست ببین کو نیز چگونه سر در آورد بزر ) . ( حافظ ) ۲ - سر کش و متکبر . یا کله داران افلاک . ستارگان .
در تداول عامه آدم مدبر و تیز هوش و فطن و سریع الانتقال و باذوق و ادراک

معنی کلمه کله دار در ویکی واژه

خدمتکار.

جملاتی از کاربرد کلمه کله دار

پیکر مردی و نکوکاری کرده از ترک او کله داری
نباشدت نفسی در سر آن کله داری که سر به کلبه احزان فرود آری
بسی در خلوت اینجا چله دارند هوای صورتی در کله دارند
کسی که فکر سر خود نمی کند صائب همیشه باد به کف، خاک در کله دارد
خسرو ز سر نخوت مغرور کله داری فرهاد به جان بسته بر جان کمر شیرین
فلک را از کمر بندان درگاه کله داری کله داری نیرزد
خورشید زرد، چون کله دارا ابر سیه‌، چو رایت اسکندر
زنبور سان قبای طمع در نبسته ام از همّت ار چو باز کله دار نیستم
درویش بنازد بشهان از کله فقر وین شاه کله دار به درویش کند ناز
مستان رهش تمام هشیار آیند از غایت بی سری کله دار آیند