کلا
معنی کلمه کلا در لغت نامه دهخدا

کلا

معنی کلمه کلا در لغت نامه دهخدا

کلا. [ ک ُ ] ( اِ ) کلاه. رجوع به کلاه شود.
کلا. [ ک ُ ] ( اِ ) درختی است از دسته «استر کولیاسه » و از تیره پنیرکیان و بومی نواحی استوایی قاره افریقاست و دانه های آن محتوی الکالوئیدهای محرک است. ( از لاروس ). دانه های آن حس گرسنگی و تشنگی رامی برد ( گل گلاب ). و رجوع به فرهنگ فارسی معین شود.
کلا. [ ک َ ] ( اِ ) وزغ. غوک. ( ناظم الاطباء ). وزق و غوک. ( برهان ). اسم فارسی ضفدع. ( فهرست مخزن الادویه ). وزغ که آن را بگ نیز گویند و غوک نیز خوانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به کلااو شود. || کوزه بزرگ و آفتابه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || اشخار. قلیا. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || زمینی که در این سال شخم نخورده باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کلا. [ ک َ ] ( پسوند ) به پارسی و تبری ، قریه و دیه و محله را نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). در بعض اسامی امکنه گیلان و مازندران این کلمه به آخر می پیوندد، و شاید در اصل قلعه ٔعربی همین کلمه باشد. مزید مؤخر امکنه چنانکه در: آرد کلا، آزادکلا، اثرکلا، اتی کلا، اجبارکلا، احاکلا، ارزلوحاجی کلا، ارمک کلا، ارمیچ کلا، ارمچ کلامری ، اسپاهی کلا، اسپوکلا، اسپی کلا، اسپی کلاچی ، اسپی گرکلا، اسفنکلا، اسکارکلا،اسکندرکلا، اسماعیل کلا، اسیرکلا، اصفهان کلا، افراسیاب کلا، ابوالحسن کلا، احمدکلا، آهنگ کلا، اکرتیج کلا،الف کلا، آلوکلا، امیچ کلا، امزه کلا، اوجاکلا، اوزکلا، بارکلا، بازیارکلا،بازیگرکلا، باغبان کلا، بلاپرکلا، بالاکلا، بارکلا، بانصرکلا، بای کلا، بایه کلا، بحبه کلا، برکلا، برگیرکلا، بارگیرکلا، بطاهرکلا، بلف کلا، بندارکلا، بنداره کلا، بن کلا، بن کلاته ، بنک کلا، بهرام کلاده ، بوران کلا، بیچ کلا، بیجی کلا، بیشه کلا، بی کلا، پادشاه میرکلا، پاشاکلا، پاین کلا، پردمه کلا، پرده کلا، پریجاکلا، پری کلا، پساکلا، پشین کلا، پلت کلا، پلت کلادنباله ، پلنگ کلا، پهن کلا، پوست کلا، پولادکلا، بیچاکلا، پیچه کلا، پیرکلا، تاجی کلا، تب کلا، ترسی کلا، ترک کلا، تره کلا، تسی کلا، تکیه ٔپناکلا، اخیه کلا، تکبه ٔقراکلا، قصاب کلا، نخیب کلا،تیرونشی نلوکلا، تلی کلا، تمتمه کلا، تموش کلا، توجانب کلا، توسه کلا، تیران کلا، تیرکارکلا، تیرونشی کلا، جعفرکلا، جمال الدین کلا، جنف کلا، جنی کلا، جورکلا، چهازدون کلا، چوکلا، حاجی کلا، حسن کلا، حسین کلا، حلوای کلا، حمزه کلا، خرشیدکلا، خطیب کلا، خلیل کلا، خواجه کلا، خوردوری کلا، خورمه کلا، داراب کلا،داراکلا، دارموش کلا، دامادکلا، داودکلا، دای کلا، درازکلا،درزی کلا، درزین کلا، درمه کلا، درون کلا، دشت کلا، دلوکلا، دلجه کلا، دومرکلا، دونج کلا، دیوبندکلا، دیوکلا، ذکیرکلا، رچه کلا، رح کلا، رداکلا، رستمدارکلا، رستم کلا، رستم کلای ساده حاتم ، رستم کلای عباس بیک ، رضاکلا، روارکلا، رضیه کلای ، رکابدارکلا، رکاج کلا، رکن کلا، ره کلا، روارکلا، روشن کلا، رونج کلا،زاهدکلا، زرین کلا، زنگی شاه کلا، زیارت کلا، ساروکلا، سالارکلا، ساورکلا، سراج کلا، سرادارکلا، سرخان کلا، سرخ کلا، سرخه کلا، سرکلا، سعدالدین کلا، سلطان کلا، سلوکلا، سلیمان کلا، سهمین کلا، سوت کلا، سوته کلا، سوخته کلا، سیارکلا، سیاه کلا، سیدکلا، سیره کلا، شالی کلا، شاه کلا، شاه کلامحله ، شاهی کلا، شب کلا،شرف دارکلا، شرم کلا، شصت کلا، شفته کلا، شکری کلا، شمسی کلا، شهاب الدین کلا، شهرکلا، شهزادکلا، شهناکلا، شهنه شورکلا، شیخ قلی کلا، شیردارکلا، شیرسوارکلا، شیرکلا، حیدرکلا، خارکلا، خاصه کلا، خچیرکلا، اخوردارکلا، اخوزکلا، اسکارکلا، اسیرکلا، حاجی یس کلا، صرین کلا، صلاح الدین کلا، صلحدارکلا، طبقه کلا،طوس کلا، طوله کلا، عباس کلا، عروس کلا، عزیزکلا، علوی کلا، علیه کلا، غیاث کلا، فرس کلا، فلزی کلا، فوزه کلا، فوکلا، فولادکلا،فیروزکلا، قادرکلا، قادرکلاگر، قادی کلا، قاری کلا، قراکلا،قطری کلاده ، قلزم کلا، قمی کلا، کارچه کلا، کاردگرکلا، کاشی کلا، کاظم کلا، کام کلا، کبریاکلا، کبودکلا، کت کلا، کته کلا، کرت کردبروکلا، کردکلا، کردیل کلا، کرسی کلا، کروکلا، کریم کلا، کفشگرکلا، کلاره کلا، کلاگرکلا، کلیج کلا، کمال کلا، کمان گرکلا،کمرکلا، کندکلا، کنزکلا، کیاکلا، کیش کلا، گالش کلا، گرجی کلا، گرکلا، گرمش کلا، گرمیخ کلا، گرمی کلا، گمیش کلا، گنج گرمش کلا، گیل کلا، لعل زن کیاکلا، لمسکلا، لمسوکلا، لیلی کلا، متی کلا، محله اسپی کلا، محله بیاکلا، محله پناکلا، محله حمزه کلا، محله راضیه کلا، محله شاه کلا، محله قراکلا، محله قصاب کلا، محله نجیب کلا، محله هتکاکلا، مردمان کلا، مرزون کلا، مسجدپناه کلا، مسجدقصاب کلا، مسجد نجیب کلا، مشخی کلا، مش کلا، مظفرکلا، معلم کلا، مقری کلا، ملاکلا، ملک کلا، منوچهرکلا، مهدی کلا، موس کلا، میارکلا، میان کلا، میرکلا، مینس کلا، ناصرکلا، نانواکلا، نجارکلا، نخ کلا، نردن کلا، نسیه کلا، نشون کلا، نصیرکلا، نعل کلا، نقیب کلا، نوائی کلا، نوده کلا، نودی کلا، نورامگ کلا، نوکلا، هارون کلا، هجیرکلا، هرده کلا، هله کلا، هندوکلا، ورسوکلا، وسطی کلا، یاسمین کلا، یاسمین کلامشایخ ، یاسیمین کلاورزی ، یاغی کلا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه کلا در فرهنگ معین

(کُ ) (اِ. ) وزغ ، غوک .
(کَ لّ ) [ ع . ] (حر. ) حرف رد و انکار به معنی چنین نیست .

معنی کلمه کلا در فرهنگ عمید

همگی، تماماً.
گیاه.

معنی کلمه کلا در فرهنگ فارسی

شبه جزیره ای بزرگ در شمال کشور اتحاد جماهیر شوروی که دریای سفید را از اقیانوس منجمد شمالی جدا میسازد . مساحت آن ۱۲٠٠٠٠ کیلومتر مربع و دارای منابع آهن و فسفاتها میباشد .
حرف ردع وانکارکه درمقام آگاه ساختن مخاطب بربطلان کلام وی گفته میشود، یعنی چنین نیست
تماما همه مقابل جزئ : ( هم. این خزاین آل مظفر کلا بتصرف تیمور در آمد ) .
بسیار گیاه گردیدن زمین یا گیاه خواه تر باشد یا خشک

معنی کلمه کلا در دانشنامه عمومی

کلا (دامغان). کلا یک روستا در ایران است که در دهستان قهاب رستاق واقع شده است. کلا ۱۲۷ نفر جمعیت دارد.
کلا (فراهان). کلا روستایی در دهستان فشک بخش مرکزی شهرستان فراهان استان مرکزی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۴۰ نفر ( ۱۷خانوار ) بوده است.
کلا (مارول کمیکس). کلا ( به انگلیسی: Klaw ) یک شخصیت تخیلی و ابرتبه کارانه در کتاب های کامیک می باشد. این کاراکتر به دست استن لی و جک کربی خلق شده و در چهار شگفت انگیز شماره ۵۳ام ( اوت ۱۹۶۶ ) معرفی شد.
جدا از کتاب های کامیک، شرکت مارول از کلا در دیگر کالاهای خود از جمله پوشاک، اسباب بازی، ورق بازی، انیمیشن های تلویزیونی و بازی های رایانه ای استفاده کرده است.
کلا چندین بار با چهار شگفت انگیز و انتقام جویان مبارزه کرده و دشمن قدیمی پلنگ سیاه و کا - زار می باشد.
او که قدرت هایش شامل زور و استقامت ابرانسانی، دستکاری صدا و فیزیکدان متخصص می شود، عضو گروه های ابرتبه کارانه ای چون چهار وحشتناک، استادان شیطان، چهارتایی مهیب و ای آی ام است.
کلا (نور). کلا، روستایی است بسیار خوش و آب و هوا از توابع بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران ایران.
همچنین دارای زیارتگاهی است که منتسب به "محمدبن بکر ابن علی ( ع ) ، میباشد که هر ساله میزبان زائرانی از سراسر استان مازندران و شهرهای دیگر میباشد
این روستا در دهستان تتارستاق قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۹ نفر ( ۲۳خانوار ) بوده است. مردم کلا از قومیت طبری هستند که ریشه آن به قوم آمارد و قوم تپوری می رسد. مردم کلا به زبان طبری ( مازندرانی ) و گویش کجوری سخن میگویند.
اکثرا جوانان و خانواده های این روستا به علت نبود شرایط زندگی رفاهی مناسب و ادامه تحصیل و عدم بهرمنده ای از امکانات روز کشور و همچنین عدم کسب درآمد و همچنین به علت شرایط سخت کوهستانی در فصل سرما و سرمای شدید و گاهی قطع شدن تنها مسیر عبوری به علت بارش نزولات آسمانی و نبود مسیرهای های هموار ارتباطی داخل روستا و . . . به سمت تهران و سایر شهرهای بزرگ مانند: آمل کوچ نموده اند، و اکثرا به شغل های  : کفاشی و خیاطی و بنایی و خوشخواب دوزی و لحاف دوزی و شغل دولتی و. . . اشتغال ورزیده اند

معنی کلمه کلا در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کَلَّا: هرگز چنین نیست - حاشا (کلمه کلا به معنای ردع و زیر بار نرفتن است و برای رد و انکار مطالب ما قبل خودش است )
معنی یُوَفِّیَنَّهُمْ: قطعاً به طور کامل به آنان می دهد - قطعاً به طور کامل به آنان پرداخت می کند (اصلش ازکلمه وفاء به معنای تمام است. در عبارت "وَإِنَّ کُـلاًَّ لَّمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمَالَهُمْ " عبارت "إنَّ کلّاً " معادل است با "إن کلهم ": همه آنان (اختلا...
معنی لَمَّا: وقتیکه - هنوز نه - سوگند می خورم به آنچه- إلّا(در عباراتی نظیر "فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ "معنی "وقتیکه" می دهد. در عباراتی نظیر "وَلَمَّا یَدْخُلِ ﭐلْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ "معنی "هنوز نه" می دهد در عبارت "وَإِنَّ کُـلاًَّ لَّمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ...
ریشه کلمه:
کلل (۳۷۷ بار)

معنی کلمه کلا در ویکی واژه

حرف رد و انکار به معنی چنین نیست.
وزغ، غوک.

جملاتی از کاربرد کلمه کلا

درکلاب ار ببر آویزد نباشد بس شگفت خود شگفت اینست‌ کاندر ببر آویزد کلاب
نه که چون توبه از گناه کنی باد پندار در کلاه کنی
روی ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): لا یتمّ ایمان العبد حتّی یستثنی فی کلّ کلامه.
سر که نیارم به کس ز خاک در تو است شاه نه شاه است اگر کلاه ندارد
به اسب برهنه برآورد پای نه بر سر کلاه و نه در بر قبای
در بهشت گشودند یا کلاله تو که هر طرف نگری سر‌به‌سر گلستان است
از برای اعتصام دل ز اوج معرفت از شعاع هر کلام آویختی حبل‌المتین
چنین گفت کامروز تخت و کلاه مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه
سرانجام در بند و زندان بمرد کلاه کیی دیگری را سپرد
کنی چو عزم تماشای باغ غنچه ز شوق بر آسمان فکند همچو آفتاب کلاه