معنی کلمه کشیدن در لغت نامه دهخدا
که گستهم و بندوی را کرده بند
بزندان کشیدند ناسودمند.فردوسی.جزین هر که بودند خویشان اوی
بزندان کشیدند با گفتگوی.فردوسی.ز گستردنیها و از بیش و کم
ز پوشیدنیها و گنج و درم
زتیغ و سلاح و ز تاج و ز تخت
بر ایران کشیدند و بربست رخت.فردوسی.لشکر کشید گرد جهان و به تیغ تیز
بگرفت از این کران جهان تا بدان کران.فرخی.نه بنالید از ایشان کس نه کس بتپید
باز آمد همگان را سوی چرخشت کشید.منوچهری.بضاعات که از اقصای مغرب می آرند به نزدیک ایشان می کشند. ( جهانگشای جوینی ). || تحشیدلشکر؛ آماده کردن لشکر و سوق دادن آن. سوق دادن لشکر. راندن لشکر :
به طوس و به گودرز فرمود شاه
کشیدن سپه سرنهادن به راه.فردوسی.هرآن پادشا کو کشیدی به جنگ
چو رفتی سپاهش بر کرم تنگ.فردوسی.از این روی تا مرو لشکر کشید
شد از گرد لشکر زمین ناپدید.فردوسی.من او را کشیدم به توران زمین
پراگندم اندر جهان تخم کین.فردوسی.بپرسید هر چیز و دریا بدید
وزان روی لشکر به مغرب کشید.فردوسی.سپه کشید چه از تازی و چه از بلغار
چه از برانه چه از اوزگندو از فاراب.عنصری.امیر بتافت و سوی ناحیت وی لشکر کشید. ( تاریخ بیهقی ). در روزگار مبارک این پادشاه لشکرها کشید. ( تاریخ بیهقی ).
دگر دادشان از هر امید بهر
وزانجا کشیدندلشکر بشهر.اسدی.کشیدند نزدیک دشمن سپاه
رسیدند هریک به یک روزه را.اسدی.زمرز بیابان چو برتر کشید
سپه را سوی شهر ساحر کشید.اسدی.پس برفتند و روی به حرب جالوت نهادند و داود در آنوقت که لشکر می کشیدبا گوسفندان بود. ( قصص الانبیاء ).
هرکجا شاه جهان لشکر کشد بر خصم ملک
نصرت و تأیید باشد همعنان و همرکاب.سوزنی.دگر آنکه برقصد چندین گروه
سپه چون کشم در بیابان و کوه.