معنی کلمه کرز در لغت نامه دهخدا
کرز. [ ک َ رَ ] ( ع مص ) دوام کردن بر خوردن قروت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دوام کردن بر خوردن کشک. ( ناظم الاطباء ).
کرز. [ ک ُ ] ( ع مص ) وعظ و ندا کردن به بشارت انجیل. ( از اقرب الموارد ).
کرز. [ ک ُ ] ( ع اِ ) خرجینه شبان. ج ، کِرِزه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خرجین چوپان که در آن توشه و متاع خویش را حمل کند و به قولی جوال کوچک است وعبارت اساس چنین است : جعل متاعه فی الکرز و هو الجوالق ( جوال ). ج ، اکراز، کِرَزه. ( از اقرب الموارد ).
کرز. [ ک ُ ] ( اِ ) زمینی را گویند که به جهت سبزی کاشتن و زراعت دیگر هموار کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. ( برهان )( ناظم الاطباء ). کرزه. ( فرهنگ رشیدی از حاشیه برهان چ معین ). کرد. کرت. رجوع به کرزه ، کرد و کرت شود.
کرز. [ ک َ ] ( ع اِ ) وعظ. موعظه. تذکیر. ج ، کُروز. ( دزی ج 2 ص 454 ).
کرز. [ ] ( اِخ ) نام گروهی وحشی و چادرنشین. مسکن آنها کوهستان میانه بیخه احشام وبیخه فال لارستان در زمستان و تابستان است. معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است. ( فارسنامه ناصری ).
کرز. [ ک ُ ] ( اِخ ) ناحیتی است هم از روم و بیشتر از وی اندر جزیره هااند خرد و اندر دریای کرز ایشان را شهری است که کرز خوانندو اندر روم است بر کران دریا و همه اخلاق این مردمان با رومیان ماند راست به همه روی. ( حدود العالم چ ستوده ص 185 ). شمال این دریا صقلابست و بلغار و مروات و جنوب وی الان و مشرق بجناک خزر. ( یادداشت مؤلف ).