معنی کلمه کار در لغت نامه دهخدا
کار بوسه چو آب خوردن شور
بخوری بیش تشنه تر گردی.( منسوب به رودکی ).ای غافل از شمار چه پنداری
کت خالق آفریده به هر کاری.رودکی.همه نیوشه خواجه به نیکوئی و به صلح
همه نیوشه نادان به جنگ و کار نفام .رودکی.ای خداوند بکار من از این به بنگر
مر مرا مشمر از این شاعرک داس و دلوس ابوشکور بلخی.در کارها بتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی.بوشعیب.کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دایم غریو است و غرنگ.منجیک.همی هر زمان شاه [ خسرو پرویز] برتر گذشت
چو شد سال شاهیش بر بیست و هشت
کسی را نبد بر درش کار بد
ز درگاه آگاه شد باربد.فردوسی.چو نان خورده شد کار میساختند
سبک مایه جائی بپرداختند
سبک باغبان می به شاپور داد
که بردار از آن کس که بایدت یاد.فردوسی.بکوشیم و فرجام کار آن بود
که فرمان و رای جهانبان بود.فردوسی.بدانگه کجا خواست بگذاشت آب
به پیران چنین گفت افراسیاب
که در کار این کودک شوم تن
هشیوار با من یکی رای زن.فردوسی.چو آگاهی آمد بر شهریار
که داننده بهرام چون ساخت کار
ز گفتار و کردار او گشت شاد
در گنج بگشاد و روزی بداد.فردوسی.هر آنکس که جانش ندارد خرد
کم و بیشی کارها ننگرد.فردوسی.فرستاده گفت ای سرافراز شاه
به کام تو شد کار آن رزمگاه.فردوسی.یکی استواری فرستاد شاه
بدان تا کند کار موبد نگاه
که آن زهرشد بر تنش کارگر
گر اندیشه ما نیامد ببر.فردوسی.چنین داد پاسخ که از کار بند
منال ار بجانت نیاید گزند.فردوسی.بدیوانش کارآگهان داشتی
به بی دانشان کار نگذاشتی.فردوسی.چو گشتاسب آن تخت [ طاقدیس ] را دید گفت