چوب پا
معنی کلمه چوب پا در لغت نامه دهخدا

چوب پا

معنی کلمه چوب پا در لغت نامه دهخدا

چوب پا. ( ص مرکب ) که پا از چوب دارد. || ( اِ مرکب ) چوب بلند باریک که ضمائم چوبی با میخ بر آن کوفته شده و این ضمائم محل اتکاء پاهاست و اطفال بر آن برشوند. و براه روند. || چوب باریک و درازی که لنگان و پا بریدگان زیر بغل گیرند وبکمک آن راه روند. و آن را چوب زیر بغل هم گویند.

معنی کلمه چوب پا در فرهنگ معین

(اِمر. ) عصا.

معنی کلمه چوب پا در فرهنگ عمید

چوب باریک و بلندی شبیه عصا برای کمک در بهتر راه رفتن به اشخاصی که پایشان آسیب دیده است.

معنی کلمه چوب پا در فرهنگ فارسی

( اسم ) چوب باریک و دراز که لنگان و یا بریدگان زیر بغل گیرند و بکمک آن راه روند

معنی کلمه چوب پا در دانشنامه عمومی

چوب پا ( نام علمی: Himantopus ) نام یک سرده از تیره نوک خنجریان است. این پرنده ۳۷ سانتیمتر طول دارد، و با پاهای بلند و قرمز، روتنه سیاه، زیرتنه، گردن و دم سفید از دیگر پرندگان کنار آبزی متمایز است. سر، پسِ گردن و منقار سیاه و پیشانی سفید است. زیستگاه: این پرنده در نواحی آب های کم عمق یا روی علف های انبوه و زمین های گلی آشیانه می سازد و در ایران نسبتاً فراوان است، و در آبگیر فصلی روستای دولت آباد بافق در استان یزد به صورت نیمه مهاجر دیده می شود.
• چوب پای بال سیاه، Himantopus himantopus
• White - backed stilt, Himantopus himantopus melanurus
معنی کلمه چوب پا در فرهنگ معین

معنی کلمه چوب پا در دانشنامه آزاد فارسی

چوبْ پا (stilt)
پرندۀ پابلند و آب چر Himantopus himantopus، از راستۀ آبچلیک سانان. چوب پا دارای پراکندگی بسیار وسیع است. نامش برگرفته از پاهای بسیار نازک و بلندش است که به رنگ صورتی اند و در عقب بدن قرار دارند. چوب پا در نواحی سیلابی و مرداب ها، به خصوص در مناطقی با گِلِ نرم، یافت می شود. این گونه در همۀ نقاط جهان یافت می شود. زیرگونۀ مجزایی نیز در ایالات متحدۀ امریکا، امریکای جنوبی، و حوزۀ اقیانوسیه دارد. زیرگونه ای کاملاً سیاه از این پرنده نیز فقط در ساوت آیلند (جزیرۀ جنوبی) نیوزیلند یافت می شوند. چوب پا و آوُسِت Recurvirostra avosetta دو گونۀ شناسایی شده از خانوادۀ آوست در ایران اند. این پرندگان از سخت پوستان، دانه، حشرات، و کرم تغذیه می کنند.

معنی کلمه چوب پا در ویکی واژه

عصا.

جملاتی از کاربرد کلمه چوب پا

خوانده در نوروز توحید تو از اوراق گل بر فراز چوب پایه بلبل شیرین کلام
به بوسه عذر چه گویی، تنم مگر چوبی ست که راهوار کند چوب پای لنگ ترا
بعجز خویش با یک چوب پاره چه خواهی کرد چندین پشت واره
شیخ بوعمرو بشخوانی سخت عزیز و بزرگوار بودست، و سی سال مجاور مکه بوده. او گفت حکم این خبر را کی الیدالیمنی لاعالی البدن والیدالیسری لاسافل البدن، سی سالت تا دست راست من زیر ناف من نرسیده است الا به سنت، و او را معامله‌هاء باحتیاط مثل این بسیارست. او گفت چون آوازۀ شیخ بوسعید از خراسان به حرم مکه رسید اهل حرم ما را کسی باید کی از احوال او خبری آرد تا چه مردیست.، همگنان بر شیخ بوعمرو اتفاق کردند که ترا بمیهنه باید رفت و از احوال شیخ خبری آوردن. شیخ بوعمرو آمد، تا به طوس و از طوس بمیهنه آمد، هفده بار غسل کرده بود، از هر خاطر دنیاوی کی او را در آمدی، غسلی برآوردی. چون به کنار میهنه آمد نماز پیشین بود، و جماعت سنت گزارده و مؤذن منتظر اشارت شیخ بود تا قامت گوید. شیخ مؤذن را گفت توقف کن که زنده دلی اینک می‌رسد شیخ بوعمرو چون بیک فرسنگ میهنه رسید پایها برهنه کرده بود، شیخ فرزندان را گفت پایها برهنه کنید و استقبال کسی کنید که قدم هیچ کس بمیهنه نرسیده است عزیزتر از وی. جمع با فرزندان استقبال نمودند و شیخ بوعمرو درآمد و سنت بگزارد و شیخ را خدمت کرد و نماز به جماعت بگزاردند و بنشستند با یکدیگر سه شبانروز بخلوت، و سخنها گفتند و بعد از آن شیخ بوعمرو دستوری خواست تا بازگردد. شیخ گفت با بشخوان باید رفت کی نایب مایی در آن ولایت و در فراق تواند همه، پس بوعمرو بحکم اشارت بجانب بشخوان بازگشت. بوقت وداع شیخ ما سه خلال بوی داد که بدست خویش تراشیده بودو گفت اگر یکی ازین سه خلال بده دینار خواهند مفروش و اگر به بیست دینار خواهند هم مفروش و اگر بسی دینار خواهند... اینجا بایستاد. شیخ بوعمرو شیخ را وداع کرد و برفت. چون ببشخوان رسید به خانقاه نزول کرد و مردمان بشخوان و ولایت نسا بدو تقربها کردند و او در خانقاه ختمی بنهادی چون از ختم فارغ شدندی شیخ بوعمرو کوزۀ آب خواستی و یک خلال از آن خلالها کی شیخ بوی داده بود به آب بشستی و آن بیماران ولایت ببردندی، حقّ سبحانه و تعالی به برکۀ آن هر دو شیخ بیمار شفا فرستادی. رئیسی بود کی او را پیوسته قولنج برنجانیدی شبی رئیس بشخوان را آن علت برنجانید یکی نزدیک شیخ بوعمرو آمد و گفت کی می‌گویند کی ترا خلالی است که آنرا می‌شویی و از آن آب بیمار شفا می‌یابد. از آن آب پارۀ بده تا پیش رئیس برم، شیخ بوعمرو قدری آب بفرستاد، چون رئیس آب بخورد شفا یافت. دیگر روز بامداد رئیس پیش شیخ آمد و گفت چنان معلوم شد کی ترا سه چوب پاره است، یکی را بمن فروش. شیخ گفت بچند خری؟ رئیس گفت بده دینار، گفت به ارزد، گفت به بیست دینار، گفت نفروشم، گفت بسی دینار. شیخ یک خلال بوی داد به حکم اشارت شیخ ابوسعید و بنیادخانقاهی کرد کی اکنون بجای است از آن زر بود و آن خلال دو خلال دیگر وصیت کرد که با او در خاک نهادند.
گفت: کافهام اگرچه در ماند آخر این چوب پاره می‌داند
ازان قوماند کی بر چوب پاره فتادند از میانه با کناره
گفت: چوب پارة بر آب برود.
بر اساس ایده کوهن یک انقلاب علمی زمانی شکل می‌گیرد که دانشمندان با منتقدانی مواجه می‌شوند که نمی‌توان به سوالات آن‌ها در چارچوب پارادایم مورد پذیرش عموم پاسخ داد.