معنی کلمه چنگلوک در لغت نامه دهخدا
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.لبیبی ( از فرهنگ اسدی ).بمردن به آب اندرون چنگلوک
به از رستگاری به نیروی غوک.عنصری ( از فرهنگ اسدی ).چنگلوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب.مولوی ( از جهانگیری ).چنگلوکم چون جنین اندر رحم
نُه مهه گشتم شد این نقلان مهم.مولوی.|| شخصی که در هنگام نشستن و برخاستن دست بر پشت کسی نهد و به امداد دیگری برخیزد. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کسی که در نشستن و برخاستن محتاج به امدادو معاونت دیگری بود. || شخص فالج و مفلوج. ( ناظم الاطباء ). چنگول. چارچنگولی. دست و پای بهم پیچیده. چهارچنگولی.