معنی کلمه چریک در لغت نامه دهخدا
گوشت دهقان بهر دو ماه خورد
مرغ بریان چریک شاه خورد.اوحدی.دزد با شحنه چون شریک بود
کوچه ها را عسس چریک بود.اوحدی.پیش خلیفه ایلچی فرستاد بتهدید و وعید که... از تو بچریک مدد خواستیم. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی از حافظ ابرو ). دیگر مردم چریک با دیهها که در حدود و جوار دیههای ایشان باشد تعلق نسازند. ( تاریخ غازانی ص 307 ). و ارقام و احکام سیورغالات و معافیات و اجارات و وظایف و طوامیر یساقیان و چریک به مهر او میرسید. ( تذکرة الملوک ص 41 ). || مطلق لشکر. ( فرهنگ نظام ). || اصل و آغاز و ابتداء. ( ناظم الاطباء ).
چریک. [ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ایست از مزارع قدیم النسق براکوه قاینات که آبش از قنات است و سکنه ندارد». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 225 ).
چریک. [ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «اسم یکی از محلات دماوند است که در سمت جنوب شهر واقع شده و دارای یک حمام و مساجد کوچک است. ( از مرآت البلدان ج 4 ص 225 ).
چریک. [ چ َرْ ری ] ( اِخ ) دهی از دهستان کسبایر بخش حومه شهرستان بجنورد که در 25هزارگزی شمال باختری بجنورد و 5هزارگزی شمال راه شوسه عمومی بجنورد به اینچه واقع است کوهستانی و سردسیر است و 193 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، بنشن و باغات انگور، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).