چابک دست

معنی کلمه چابک دست در لغت نامه دهخدا

چابکدست. [ ب ُ دَ ] ( ص مرکب ) تیزدست. ماهر. جلدکار. باوقوف. شتابکار: رجل دمشق الیدین ؛ مرد شتابکار چابکدست. مدره ؛ چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. ( منتهی الارب ) :
از روی تو نسختی به چین بردستند
آنجا که دو صد بتگر چابکدستند
در پیش مثال روی تو بنشستند
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.؟ ( از تفسیر ابوالفتوح سوره آل عمران ).نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد. ( کلیله و دمنه ). اگر کسی خواهد که مثل آن آینه انشا کند و صد هزار بار هزار دینار بر آن خرج شود در مدت دویست سال بر دست استادان چابکدست به اتمام نرسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
گر چه کاتب نبوده چابکدست
پندگوینده را عیاری هست.نظامی ( هفت پیکر ).|| ظریف. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چربدست شود.

معنی کلمه چابک دست در فرهنگ معین

( ~. دَ )(ص مر. ) ماهر، زبردست .

معنی کلمه چابک دست در فرهنگ عمید

۱. تندکار.
۲. زبردست، ماهر.

معنی کلمه چابک دست در فرهنگ فارسی

جلد کار . با وقوف . شتابکار . مرد شتابکار چابکدست .
تندکار، زبردست، ماهر
( صفت ) ماهر زبردست .

معنی کلمه چابک دست در ویکی واژه

ماهر، زبردست.

جملاتی از کاربرد کلمه چابک دست

استاد چو صانع آمد و چابک دست آسان باشد به نزد او بست و شکست
خامهٔ نقشبند چابک دست بتکی چند را صور می‌بست
جانا خبرت نیست که دی در مستی با چنگ چه کرده یی ز چابک دستی
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز خواب قطع نظر کن که عشق چابک دست فلاخنی است که سنگش ز خواب سنگین است
ز چابک دستی دل، در کفم خارا زبون افتد ز برق تیشهٔ من، آتشی در بیستون افتد
بی قلم گشت صنع چابک دست نقش بند بساط بوقلمون
مپرس حال که این مطربان چابک دست دل از نوای حزینم به تار مو بستند
گهی زان خنده مست مست گردد گهی زان غمزه چابک دست گردد
وان هندوی زلفت تو بچابک دستی ناگه زمیان چشم دل می ببرد