معنی کلمه پیام در لغت نامه دهخدا
نزد آن شاه زمین دادش پیام
داروئی فرمای زامهران بنام.رودکی.خرزاسب را از آن ( از نامه گشتاسب ) خشم آمدو نامه ای کرد بگشتاسپ در جواب نامه او و اندر آن پیغامها داد سخت تر از آنکه او نوشته بود. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
پیامیست از مرگ موی سفید
ببودن چه داری تو چندین امید.فردوسی.هم آنگه چو بنشست بر پای خاست
پیام سکندر بیاراست راست.فردوسی.کجا خود پیام آرداز خویشتن
چنان شهریاری سر انجمن.فردوسی.پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد.فردوسی.پیام درشت آوریدم بشاه
فرستنده پرخشم و من بیگناه.فردوسی.برآشفت از آوازش اسفندیار
پیامی فرستاد زی گرگسار.فردوسی.وز آن پس فرستیم یک یک پیام
مگر شهریاران بیابند کام.فردوسی.جهان بد به آرام زآن شادکام
ز یزدان بدو نوبنو بد پیام.فردوسی.یکی نامه باید چو برنده تیغ
پیامی بکردار غرنده میغ.فردوسی.بیامدسپهبد بکردار باد
بکاوس یکسر پیامش بداد.فردوسی.بدو گفت رستم که از پهلوان
پیام آوریدم بروشن روان.فردوسی.بیامد بنزدیک دستان سام
بیاورد از آن نامداران پیام.فردوسی.پیامی همی نزد قیصر برم
چو پاسخ دهد نزد مهتر برم.فردوسی.پیامی فرستاد پرموده را
مر آن مهتر کشور و دوده را.فردوسی.چو آمدفرستاده گفت این پیام
چو بشنید ازو مرد جوینده نام.فردوسی.فرستاده آمد بگفت آن پیام
ز پیغام بهرام شد شادکام.فردوسی.نشستند سالی چنین سوگوار