معنی کلمه پندار در لغت نامه دهخدا
ای بر در بامداد [ کذا ] پندار
فارغ چو همه خران نشسته
نامت بمیان مردمان در
چون آتشی از خیار جسته.انوری.برو پیل پندار از کعبه دل
برون ران کز این به وغائی نیابی.خاقانی.چو خطبه لمن الملک بر جهان خواند
برون برد ز دماغ جهانیان پندار.ظهیر ( از فرهنگ سروری ).گرچه حجاب تو برون از حد است
هیچ حجابیت چو پندار نیست.عطار.تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست.عطار.چون همه رخت تو خاکستر شود
ذرّه پندار تو کمتر شود.عطار.یکی را که پندار در سر بود
مپندار هرگز که حق بشنود.سعدی.نبیند مدعی جزخویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش.سعدی ( گلستان ).اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند.حافظ.رندی ئی کان سبب کم زنی من باشد
به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.اوحدی.بندگی طاعت بود پندار نی
علم دانستن بود گفتار نی.امیرحسینی سادات.فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است. ( بخاری ). || خیال و تصور. ( برهان قاطع ). گمان. خیاله. تخیل. ظن. وهم. حَسبان. ( منتهی الارب ). ترجمه هومت به پندار نیک ، خوب نیست و پنداشت نیک بهتر است. پندار بمعنی پنداشت و بمعنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است. و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است :
بتو حاجت آنستم ای مهربان
که پندار باشی و روشن روان.فردوسی.ز دشمن چه آید جز اینها بگوی
جز این است آیین و پندار اوی.