معنی کلمه پند در لغت نامه دهخدا
مرا به روی تو سوگند و صعب سوگندی
که روی از تو نپیچم نه بشنوم پندی
دهند پندم و من هیچ پندنپذیرم
که پند سود ندارد بجای سوگندی.شهید بلخی.سیرت آن شاه پندنامه اصلی است
زانکه همی روزگار گیرد از او پند
هر که سر از پند شهریار بپیچد
پای طرب را بدام گرم درافکند.رودکی.پس پند نپذرفتم و این شعر بگفتم
از من بدَل خرما بس باشد کنجال.ابوالعباس ( از لغت نامه اسدی نسخه نخجوانی ).دل شاد دار و پند کسائی نگاهدار
یک چشم زد جدا مشو از رطل و از نفاغ.کسائی.زبان بزرگان پر از پند بود
تهمتن بدرد از جگر بند بود.فردوسی.دگر گفت با شهریار بلند
بگوی آنچه از من شنیدی ز پند.فردوسی.بزانوش نام و خردمند بود
زبان و روانش پر از پند بود.فردوسی.دگر گفت [ کیخسرو ] با طوس کای نامدار
یکی پند گویم ز من یاد دار.فردوسی.دل شاه [ کیخسرو ] گشت از فرامرز شاد
همی کرد با وی بسی پند یاد.فردوسی.چو بشنید پند جهاندار نو [ کیخسرو ]
پیاده شد از باره تندرو.فردوسی.بدانست [ اردشیر ]کآمد بنزدیک مرگ
همی زرد خواهد شدن سبز برگ
بفرمود تا رفت شاپورپیش
ورا پندها داد ز اندازه بیش.فردوسی.سپهبد سپه را همی داد پند
همیداشت با پند لب را به بند.فردوسی.سخنها بر اینگونه پیوند کن
و گر پند نپذیردش بند کن.فردوسی.یکی تاج پرگوهر شاهوار
یکی تخت با طوق و با گوشوار
سپنجاب سغدی به گودرز داد
بسی پند و منشور آن مرز داد.فردوسی.مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سر مایه و ارزتان.فردوسی.هم اندر زمان پای کردش به بند
که از بند گیرد بداندیش پند.فردوسی.به تن زورمند و به بازو کمند
چه روز فسوس است و هنگام پند.فردوسی.به گودرز گفت این سخن درخور است