معنی کلمه پنج نوبت در لغت نامه دهخدا
خواهی که پنج نوبت الصابرین زنی
تعلیم کن ز چار خلیفه طریق آن.خاقانی.ای پنج نوبه کوفته در دار ملک امر
لا در چهار بالش وحدت کشد ترا.خاقانی.در هیچ چار شهر خراسان مکرمت
کس پنج نوبه نازده چون سنجر سخاش.خاقانی.زده در موکب سلطان سوارش
بنوبت پنج نوبت چار یارش.نظامی.پنج نوبت زن شریعت پاک
چار بالش نه ولایت خاک.نظامی ( هفت پیکر ص 6 ).سرخ گل را بسبز میدانی
پنج نوبت زنان بسلطانی.نظامی.فردا که او پنج نوبت ارکان شریعت بزند و چتر دولت او سایه بر اطراف عالم گسترد... ( مرزبان نامه ).
پنج نوبت می زنندش بر دوام
هم چنین هر روز تا روز قیام.مولوی.گر پنج نوبتت بدر قصر میزنند
نوبت بدیگری بگذاری و بگذری.سعدی.آنرا که چارگوشه عزلت میسر است
گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است.؟ || پنج چیزی که مینوازند چون دهل و دمامه و طنبک و نای و طاس. ( غیاث اللغات ). پنج آلت اعلام جنگ را نیز گویند که دهل و دمامه و طبل و سنج و دف باشد. || کنایه از بانگ نماز پنجگانه. ( غیاث اللغات ). پنج وقت نماز :
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
که هست قائد این پنج ، پنج نوبت لا.خاقانی.ندای هاتف غیبی ز چار گوشه عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.خاقانی.- پنج نوبت زدن ؛ اظهار جاه و سلطنت کردن. ( غیاث اللغات ) : و در فترت دیلم محمدبن یحیی که جد حسنویه بودست پنج نوبت زد و این معنی آیین ماند میان ایشان تا اکنون که اتابک چاولی برداشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 165 ).