معنی کلمه پشیز در لغت نامه دهخدا
چه فضل میر ابوفضل بر همه ملکان
چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز.رودکی ( از لغت نامه اسدی ).پشیزی به از شهریاری چنین
که نه کیش دارد نه آئین نه دین.فردوسی.ز داد تو هر ذره مهری شود
زفرّت پشیزی سپهری شود.فردوسی.چو بخت عرب بر عجم چیره شد
همی بخت ساسانیان تیره شد
برآمد ز شاهان جهان را قفیز
نهان شد زر و گشت پیدا پشیز.فردوسی.بویژه ز بهرام و زریونیز
همی جان خویشم نیرزد پشیز.فردوسی.از این هر چه گفتم مخواهید چیز
وگر کس ستاند از آن یک پشیز.فردوسی.گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.لبیبی.و اگر به آن نفس و خرد و همت اصل بودی نیکوتر بودی که عظامی و عصامی بس نیکو باشد ولیکن عظامی بیک پشیز نیرزد چون فضل و ادب و درس ندارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415 ).
همی تا بود جان توان یافت چیز
چو جان شد نیرزد جهان یک پشیز.اسدی ( گرشاسب نامه اسدی ).پشیزی بدست تو بهتر بسی
ز دینار بر دست دیگر کسی.اسدی ( گرشاسب نامه اسدی ).که ای بانوی مصر و جفت عزیز
فکنده زر و برگرفته پشیز.شمسی ( یوسف و زلیخا ).سخن تا نگوئی به دینار مانی
ولیکن چو گفتی پشیز مسینی.ناصرخسرو.