معنی کلمه پس در لغت نامه دهخدا
چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرا
بسغر مانم کو بازپس اندازد تیر .ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحلان ( ؟ ) از پس ما
بشبی گفتی تو کش سلب از انقاس است.منجیک.مجاشعبن مسعود السلمی را پس یزدجرد بفرستاد. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). چون لشکر از بیابان بیرون آمد بازرگانان هنوز ازپس بودند و راه بیمناک نبود. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). زکریا علیه السلام از شهر بگریخت و روی سوی شام نهاد که از پس مریم برود و خلق از پس وی سر بیرون نهادند. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). اردشیر سپاه برگرفت و از پس اردوان برفت و او را اندر یافت. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). مروان از سپاه خود سرهنگی را بیرون کرد و چهل هزار مرد بدو داد و بدان راه فرستاد که هزار طرخان همی آمد و خود از پس او همیرفت. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
بیامد پس او گزیده سوار
پس شهریار جهان نیوزار.دقیقی.به ایران شویم از پس کار اوی
نترسیم از آزار و پیکار اوی.دقیقی.بیا تا شویم از پس کار اوی
نگر تا نترسی ز پیکار اوی.دقیقی.نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند گوشه ماه.کسائی.پس منجنیق اندرون رومیان
ابا چرخ ها تنگ بسته میان.فردوسی.پس اندر سواران برفتند گرم
که بر شیر جنگی بدرند چرم.فردوسی.پس اندر دلیران زابلستان
برفتند با شاه کابلستان.فردوسی.چو گودرز برخاست از پیش اوی
پس پهلوان تیز بنهاد روی.فردوسی.براز ستاره چنو کس نبود
ز رای و بزرگی ز کس پس نبود.فردوسی.پس هریک اندر دگرگون درفش
همه با دل ( ؟ ) و تیغ و زرینه کفش.فردوسی.گر او رفت ما از پس او رویم
بداد خدای جهان بگرویم.فردوسی.همان تخت ِ[ طاقدیس ] پرویزده لخت بود
جهان روشن از فرّ آن تخت بود
چو اندر بره خور نهادی چراغ
پسش دشت بودی و در پیش باغ.فردوسی.یلان سینه آمد پس او دوان
بر اسب تکاور ببسته میان.