جملاتی از کاربرد کلمه پرگشت
ز خسته کوه و صحرا را کنار آکنده و دامن زکشته گرگ وکرکس را شکم پرگشته و ژاغر
ای شه دنیا و دین پرگشته عالم از فساد از شرف اسلام و شرع انور از رونق فتاد
ای اسیری تا بکی داری نهان اسرار عشق چون جهان پرگشت از صیت و صدای عاشقان
آن روی نگر بدان نکویی پرگشته ازو جهان نکویی
بود از موی سفید امید بیداری مرا بالش پرگشت آن هم بهر خواب غفلتم
ازین جواهر حکمت چو گوش من پرگشت شدم خزاین اسرار غیب را گنجور
همه صحرا و دشت از مردپرگشت نیافت از خلق سوزن جای در دشت
در اول گام خواهد مفتگردون پی سپرگشتن سجود آستانش از جبینم میکشد پایی
چنان خوناب حسرت می چکد دایم زمکتوبم که هر پرگشته چون مژگان عاشق تر کبوتر را
ابر آشفته برآمد وز دمن بوستان پرگشت از اطلال و دمن