معنی کلمه پروردن در لغت نامه دهخدا
دریغ فر جوانی و عز اوی دریغ
عزیز بود از این پیش همچنان سپریغ
بناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.شهید بلخی.یوز را هرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.رودکی.مار را هر چند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.ابوشکور.بر آن پرورد کش همی پروری
بیاید بهر راه کش آوری.ابوشکور.نورد بودم تا ورد من مورّد بود
به روی ورد مرا ترک من همی پرورد.کسائی.بداد و بدانش بدین وخرد
ورا پاک یزدان همی پرورد.فردوسی.جهانا ندانم چرا پروری
چو پرورده خویش را بشکری.فردوسی.جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می بدروی پروریدن چه سود.فردوسی.چنین است کردار این گوژپشت
بپرورد وپرورده خویش کشت.فردوسی.همان را که پرورد در بر بناز
درافکند خیره بچاه نیاز.فردوسی.مرا کاش هرگز نپروردیم
چو پرورده بودی نیازردیم.فردوسی.کسی دشمن خویشتن پرورد
بگیتی درون نام بد گسترد.فردوسی.بپرورده بودم تنت را بناز
برخشنده روز و شبان دراز.فردوسی.بپرورد تا بر تنش بد رسید
وز آن بهر ماهوی نفرین سزید.فردوسی.گذشته سخن یاد دارد خرد
بدانش روان را همی پرورد.فردوسی.تو مر بیژن خرد را درکنار
بپرور نگهدارش از روزگار.فردوسی.بفرهنگ یازد کسی کش خرد
بود در سر و مردمی پرورد.فردوسی.بپروردشان از ره بدخوئی
بیاموختشان کژی و جادوئی.فردوسی.که با شاه نوشین بسر برده ام
ترانیز دربر بپرورده ام.فردوسی.ترا از دو گیتی برآورده اند
بچندین میانجی بپرورده اند.فردوسی.پدر شاه و رستمش پرورده است