پای مزد

معنی کلمه پای مزد در لغت نامه دهخدا

پایمزد. [ م ُ ] ( اِ مرکب ) پارنج. پای رنج. حق القدم. پایگذار. جُعل. جعالة.جُعالة. ( زمخشری ). جعیلة. خرج. ( دهار ). مزد قاصد و مزد قدم رنجه کردن مهمان. ( رشیدی ). اجرتی که به قاصدان و پیادگان دهند. ( برهان ). مزدی که به پزشک برای عیادت و معالجه بیمار دهند: پس شمشیری بیرون آورد غلافش بزر اندر گرفته گفت بپایمزد تو شاید. ( مجمل التواریخ و القصص ). روزی به طلب وام داری رفته بود آن وام دار در خانه نبود چون او را ندید پای مزد طلب کرد زن وام دار گفت شوهرم حاضر نیست و من چیزی ندارم که ترا دهم. ( تذکرةالاولیاء عطار ). در ابتدا مال دار بود و ربا دادی و ببصره نشستی و هر روز بتقاضای معاملان خود شدی اگر سیمی نیافتی پای مزد طلب کردی و نفقه خود هر روز از آن ساختی. ( تذکرةالاولیاء عطار چ نیکلسن ص 49 ).
همه پایمزد غلامان تست
بمن بر از امروز فرمان تست.جلالی.

معنی کلمه پای مزد در فرهنگ معین

(مُ ) (اِمر. ) نک پارنج .

معنی کلمه پای مزد در فرهنگ عمید

= پامزد

معنی کلمه پای مزد در فرهنگ فارسی

پامزد، پارنج، پای رنج، مزدپزشک ، حق القدم
پای موزه ( اسم ) پا افزار پای افزار.

جملاتی از کاربرد کلمه پای مزد

بپای مزد ترا جان همی دهم اینک نگویمت که پیامم برایگان برسان
تو را من یکی پای مزد آورم به دیده زمین پیش تو بسپرم
کمتر نگار کلک مرا پای مزد نیست صد بار بوسه گر دهدم روزگار دست
دل برد پای مزد جان خواهد رسم نوبین که در جهان آورد
جان دهمش پای مزد تا ببرد دل آری همه کس درین شمار نداند
چو عفوش دست گیرد مجرمان را بپای مزد می‌بخشد جنان را
پای مزدت چو نزد من آیی بدهم گر بسر رسد دستم
ورا باشد این گنج را پای مزد که رخشنده بادا وی از اورمزد
هر رهی رفتن ندارد پای مزد ای بسی ره کاندران غول است و دزد