پامال

معنی کلمه پامال در لغت نامه دهخدا

پامال. ( ن مف مرکب ) پایمال.بپای سپرده. || از میان رفته. || زبون. خوار. ذلیل. ( شعوری ). || پامال شدن و پایمال کردن ، پایمال شدن و پایمال کردن ؛ زیر پاشدن و زیر پا کردن. از میان رفتن و از میان بردن.

معنی کلمه پامال در فرهنگ عمید

۱. چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده.
۲. [مجاز] پست و زبون شده.
* پامال شدن: (مصدر لازم ) لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن.
* پامال کردن: (مصدر متعدی ) لگدکوب کردن، زیر پا له کردن.

معنی کلمه پامال در فرهنگ فارسی

چیزی که زیرپامالیده شده، لگدکوب شده
( صفت ) ۱- زیر پای کوفته شده لگد کوب پی خسته پی سپر خراب بپای سپرده . ۲- پایین پای صف نعال . ۳- از میان رفته . ۴- زبون خوار ذلیل .

جملاتی از کاربرد کلمه پامال

آن تن که روی دامن تو یافت پرورش پامال از جفا، ز سم اسب ها ببین
موری شده پامال غم اندر بیابان فراق هیهات کاحوال جهان نزد سلیمان کی رسد
تا شوم پامال خیل غمزه‌ات خیمه را در کافرستان می‌زنم
ازو زین، خانه ی اقبال گردید سر دشمن به ره پامال گردید
اگر موری شدی از فتنه پامال ز بازوی هما دادی پروبال
اگر چون خاک پامالم کنی، خاک درت گردم وگر چون گرد بر بادم دهی، گرد سرت گردم
گل امید من تا کی به بزمش شود پامال چون گل های قالی
سرسبز باد نخل برومند دولتت پامال برق حادثه، کشت مخالفان
حال ما از ما چه می‌پرسی که پامال توییم سیل داند سرگذشتی هست اگر ویرانه را
نشد پامال موری از تو ای سرو سبک جولان شود نقش قدم دست دعا در رهگذار تو