پابوس

معنی کلمه پابوس در لغت نامه دهخدا

پابوس. ( مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) پای بوس. تشرف بخدمت. پا بوسیدن. ( غیاث اللغات ). زیارت : به پابوس علی بن موسی الرضا علیه السلام مشرف شدن. || ( نف مرکب ) پابوسنده. ( غیاث اللغات ).

معنی کلمه پابوس در فرهنگ معین

= پای بوس : ۱ - ( ص فا. ) بوسندة پا. ۲ - (حامص . ) پای بوسی ، تشرف به خدمت . ،به ~ کسی رفتن به خدمت او رسیدن .

معنی کلمه پابوس در فرهنگ عمید

۱. پا بوسیدن، بوسیدن پای کسی.
۲. [مجاز] زیارت کردن.
۳. [مجاز] به دیدار شخص بزرگی رفتن.
۴. (صفت فاعلی ) آن که پای کسی را ببوسد، پابوسنده.
۵. (صفت فاعلی ) کسی که به دیدار شخص بزرگی برود.

معنی کلمه پابوس در فرهنگ فارسی

پای بوس، بوسیدن پا، زیارت کردن، به دیداربزرگی، رفتن، پابوسنده، آنکه پای کسی راببوسد
( اسم ) بوسند. پا آنکه پای کسی را بوسد ۲ - پای بوسی تشریف بخدمت : بپا بوس علی بن موسی الرضا مشرف شدم . یا به پابوس کسی رفتن. بخدمت او رسیدن حضور او مشرف شدن.
پای بوس تشرف بخدمت

معنی کلمه پابوس در ویکی واژه

پای بوس:
بوسندة پا.
پای بوسی، تشرف به خدمت. ؛به ~ کسی رفتن به خدمت او رسیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه پابوس

دولت پابوس دوست گر دهدم دست با همه پستی رسد به عرش کلاهم
چونکه بگذشتی تو اشک من روان شد از پیت عزم پابوس تو دارد، هر کجا خواهد رسید
جهانی دیده کرده فرش راهند چو فرش اقبال پابوس تو خواهند
در کنار دایه ات می کرد پابوسی تو را داغ خدمتگاریت را ماه دارد بر جبین
بهر پابوسی به راهش سالها بودیم خاک هرگز آن بدخو گذر بر خاک راهی هم نکرد
اندیشه پابوس خیالی است زمین گیر ما را که به گرد تو رسیدن نگذارند
شام آمد و رفت سر به پابوس خیال بر تخت شهی نشست کاووس خیال
پس آنگه بزرگان لشکر تمام رسیدند یکسر به پابوس سام
محتشم حسرت پابوس تو چون برد به خاک جانفشانیش به پای تو غلط بود غلط
به لطفش کرد شاهان را سرافراز به پابوسش سران را ساخت ممتاز