پا
معنی کلمه پا در لغت نامه دهخدا

پا

معنی کلمه پا در لغت نامه دهخدا

پا. ( اِ ) رِجل. از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم. پای. و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است :
با جهل شما درخور نعلید بسر بر
نه درخور نعلی که بپوشیده به پائید.ناصرخسرو.در این میان بهتر بنگریست هر دو پای خود بر سر چهار مار دید. ( کلیله و دمنه ).
پا تهی گشتن به است از کفش تنگ
رنج غربت به که اندر خانه جنگ.مولوی.پای پیش و پای پس در راه دین
می نهد با صد تردد بی یقین.مولوی. || گام. خِطوه. قَدم. || کنار. قسمت تحتانی چیزی چون بنا یا دیوار و درخت و هر چیز دیگر. بن. بنیاد. تحت. مقابل فوق. پائین. تَک. تَه. اَسفل. ( غیاث اللغات ) : برو بخانه شو چو او بیاید اینجا آی به پای خضرا. ( تاریخ سیستان ). بر خضراء کوشک یعقوب نشستی تنها تا هرکه را شغلی بودی به پای خضرا رفتی سخن خویش... با او بگفتی. ( تاریخ سیستان ). گفتا به پای مناره کهن بودی ؟ گفتا بودم. ( تاریخ سیستان ).چون بر رعیت زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش به پای مناره کهن کنند. ( تاریخ سیستان ).
در اوراق سعدی چنین پند نیست
که چون پای دیوار کندی بایست.سعدی.مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست.حافظ.در زیر شاخ و پای درختان میان باغ
دینار توده توده کند پیش باغبان.؟ || محل. جای ، چنانکه در پاتوغ. || تمکین و استقرار و تاب و طاقت. ( غیاث اللغات ).
- امثال :
از پا پس میزند با دست پیش می کشد ، نظیر: از بام خواندن و از در راندن و:
چه خوش نازیست ناز خوبرویان
ز دیده رانده را دزدیده جویان
بچشمی خیرگی کردن که برخیز
بدیگر چشم دل دادن که مگریز.نظامی. از پا راه بروی کفش پاره میشود از سر کلاه ؛ زیان هر دو طرف امر مساوی است.
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم ، نظیر:
پا به اندازه گلیم دراز باید کرد.
زین سرزنش که کرد ترا دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده ای.حافظ.مکن ترک تازی بکن ترک آز
بقدر گلیمت بکن پا دراز.؟پا پای خر دست دست یاسه - به این کار عقلم نمی ماسه. مادرشوئی از کردان خمی دوشاب داشت ، روزی حاجتی را از خانه غیبت میکرد آبی فراوان بر زمین خانه پاشید تا اگر عروس بخوردن دوشاب رود آثار پای او برجای ماند. چون از خانه بشد عروس که نامش یاسه [ مخفف یاسمین ] بود بر خری نشسته بسر خم شد و کاسه ای چند از دوشاب برگرفت و اثر دست او بر خم بماند و چون مادرشوهر بخانه بازگشت و ردّ پای خر تا نزدیک خم بدید و نشان دست عروس بر خم مشاهده کرد متحیر ماند و گفت...

معنی کلمه پا در فرهنگ معین

( اِ. ) ۱ - حریف در قمار و کارهای دیگر. ۲ - عهده ، ذمه .
پی بودن (پِ. دَ ) (مص ل . ) مراقب بودن ، کاری را دنبال کردن .
[ په . ] ( اِ. ) = پای : ۱ - یکی از اندام های بدن از بیخ ران تا سرپنجه . ۲ - واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط ، گام . ۳ - بخش پایین هر چیزی . ۴ - اساس ، پایه . ۵ - (کن . ) تاب و توان ، نیرو. ، این ~ آن ~ کردن (کن . ) مردد بودن ، دو دل بودن . ، سر

معنی کلمه پا در فرهنگ عمید

۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه می رود.
۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹ ).
۳. [مجاز] قسمت زیرین و پایین چیزی: پای خم، پای دار، پای درخت، پای دیوار، پای کوه، پای منبر.
۴. پایه.
۵. [مجاز] کنار: مده جام می و پای گُل از دست / ولی غافل مباش از دهر بدمست (حافظ: ۱۰۴۶ ).
۶. = فوت۲
* پا افشردن: (مصدر لازم ) = * پا فشردن
* پا به دامن کشیدن: [مجاز]
۱. در گوشه ای نشستن.
۲. گوشه گیری کردن.
۳. صبر کردن.
۴. قناعت کردن.
* پا پس کشیدن: [مجاز] از اقدام به کاری خودداری کردن و خود را کنار کشیدن.
* پا خوردن: (مصدر لازم )
۱. ساییده شدن، لگدمال شدن.
۲. [مجاز] فریب خوردن و دچار حساب سازی شدن.
* پا دادن: [مجاز]
۱. [عامیانه] فرصت مناسب دست دادن، موقع مناسب برای کسی پیدا شدن که از آن بهره گیری کند.
۲. (مصدر متعدی ) کسی را نیرو دادن و پشتیبانی کردن.
* پا زدن: (مصدر لازم )
۱. کوبیدن پا بر زمین.
۲. بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی.
۳. (ورزش ) در شنا و دوچرخه سواری، پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن.
۴. (ورزش ) در میان گود زورخانه، پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران.
۵. [مجاز] در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن، در صورت حساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن، حساب سازی و سوءاستفاده کردن.
* پا شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] از جا برخاستن و برپا ایستادن، برخاستن.
* پا فشردن: (مصدر لازم ) ‹پای فشردن›
۱. اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن.
۲. ایستادگی کردن، پایداری کردن.
* پا کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه]
۱. پوشیدن شلوار.
۲. پوشیدن کفش یا جوراب.
* پا کشیدن: پا بر زمین کشیدن و آهسته آهسته رفتن.
* پا کشیدن از جایی: [عامیانه، مجاز] ترک جایی کردن، از جایی دوری گزیدن و دیگر به آنجا نرفتن.
* پا گرفتن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. استوار شدن، پابرجا شدن، برقرار شدن.
۲. ثبات و دوام پیدا کردن.
۳. نیرو گرفتن.
* پا کوبیدن: (مصدر لازم ) = * پا کوفتن
* پا کوفتن: (مصدر لازم )
۱. پا به زمین زدن.
۲. [مجاز] رقص کردن، رقصیدن.
* از پا درآمدن: (مصدر لازم )
۱. خسته شدن و از رفتن بازماندن.
۲. شکست خوردن.
* از پا درآوردن: (مصدر متعدی )
۱. خسته کردن و از رفتن بازداشتن.
۲. شکست دادن و کشتن.
* برپا: ‹برپای، ورپا› سرپا، ایستاده.
* برپا خاستن: (مصدر لازم ) برخاستن، بلند شدن، روی پا ایستادن.
* برپا داشتن (کردن ): (مصدر متعدی ) [مجاز] به پا داشتن، دایر کردن.
* زیر پا کشیدن: [عامیانه، مجاز] از کسی دربارۀ اسرار یا مطالبی که باید پنهان بماند پرسش کردن و اطلاعاتی به دست آوردن، با حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن، به اقرار آوردن.
۱. = پاییدن
۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دیرپا.

معنی کلمه پا در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جزئی از بدناز بیخ ران تا سر پنجه شامل : ران زانو ساق قدم پای رجل . اندام تحتانی در انسان و حیواناتی که روی دو پا حرکت میکنند و اندام خلفی در حیوانات ذی فقار . پاها در انسان و ذی فقاران دیگر یکزوجند که بوسیل. کمربند خاصره به تنه در محل مفصل رانی خاصره یی چسبیده اند و از سه قسمت : ران و ساق و کف پا که شامل انگشتان نیز میباشد تشکیل شده اند . پاها در تیره های مختلف حیوانات بر حسب شکل زندگی محیط و تغذیه و حرکت باشکال مختلف در میایند و در حیوانات آبزی باله های خلفی شنا را تشکیل میدهند . ۲ - قسمت زیرین پا که عرب آن را قدم گوید و آن از شتالنگ تا نوک ابهام پاست . ۳ - مقیاس طول برابر با یک قدم متوسط گام قدم خطوه . ۴ - قسمت سفلای چیزی پایین تک ته اسفل زیر زیرین مقابل بالا زبر زبرین : بپای تپه رفتم . ۵ - اساس و پای. چیزی چون بنایا دیوارو غیره بن بنیاد بیخ اصل . ۶ - تاب توان قوت قدرت طاقت ( مقاومت ) توضیح ۱ - ( پا ) به ( پاها ) فقط جمع بسته شود . ۲ - مصغر ( پا ) ( پایک ) است. ترکیبات فعلی از پا افتادن .۱ - خسته شدن بسبب راه رفتن بسیار. ۲ - فرسوده شدن ضعیف شدن از کار افتادن. یا از پا داشتن. بر پا داشتن : ( بیا بزم شادی بر او بریم بداریمش از پا و مامی خوریم . ) ( اسدی ) یا از پا در آمدن.۱ - باخر رسیدن بنهایت رسیدن . ۲ - ضعیف شدن . ۳ - مردن . یا از پا نشستن. بسبب بستوه آمدن از قیام نشستن نشستن و ساکت و بی حرکت شدن . یا از پا ننشستن . دست از فعالیت نکشیدن تا رسیدن بمقصود . یا این پا آن پا کردن . مردد بودن دودل بودن . یا پا از پا برنداشتن. یک جا ثابت ایستادن. یا پا از جایی کشیدن. بدانجا نرفتن . یا پا از سر نشناختن . با استیاق سوی مقصود رفتن . یا پا از گلیم خویش دراز تر کردن . از حد خویش درگذشتن . یا پابه پای کسی راه رفتن. قدم بقدم با او راه رفتن . یا پا بر زمین زدن . ۱ - پا بر زمین زدن.۱ - پا بر زمین کوفتن.۲ - بیصبری کردن ناشکیبایی کردن . یا پا بریدن از جایی . دیگر بدانجا نرفتن . یا پا بسن گذاشتن . مسن شدن بالا رفتن سن شخص .یا پا بسنگ آمدن کسی را. بدشواری و مانعی بر خوردن وی پیش آمدن مخاطره ای او را. یا پا پیش گذاشتن . اقدام کردن بامری . یا پا توی کفش کسی کردن.۱ - با او در افتادن بازار او برخاستن . ۲ - ازوی بد گفتن . یا پا در کفش کسی کردن . یا پا در هوا ماندن . بدون تکلیف ماندن . یا پا را توی کفش کردن . روی عقید. خود پا فشاری کردن لجاج ورزیدن اصرار کردن در امری و عقیده ای . یا پا را در یک کفش کردن . یا پا را کج گذاشتن . کار زشت و ناپسند کردن . یا پا روی پا بند نشدن . بسیار خوشحال بودن . یا پا روی حق گذاشتن . یا پا روی دم کسی گذاشتن . ویرا بر اثر آزار و ایذائ بکینه جویی بر انگیختن او را اذیت کردن . یا روی پای خود ایستادن. ۱ - مستقل بودن متکی بخود بودن . ۲ - باستقلال کارها را انجام دادن. یا پای خود را جای پای دیگری گذاشتن. از او تقلید کردن . یا پای خود را کنار کشیدن . دخالت نکردن . یا پای کسی باز شدن بجایی . بانجا آمد و رفت کردن وی . یا پای کسی را توی دو آوردن . او را وارد میدان نمودن . یا دو پا داشتن دو پا هم قرض کردن . بچابکی گریختن .
نام کرسی پادکاله

معنی کلمه پا در دانشنامه عمومی

پا یا لِنگ یا اندام تحتانی قسمتی از بدن جانوران است که بدن را بالاتر از زمین نگه می دارد و برای حرکت استفاده می شود. در کالبدشناسی، لِنگ عبارت است از مجموعه لگن خاصره، ران، زانو، ساق، قوزک، پیش پا، کف پا، و انگشتان پا. استخوان های لگن خاصره نیز جزو اندام تحتانی هستند. پای انسان یک شاهکار مهندسی بیومکانیک است که مانند بسیاری دیگر از دارایی های با ارزش ما قدر آن شناخته نیست. یک انسان به طور متوسط در طول عمرش مسافتی به اندازه دو بار دور کره زمین را با پاهای خود راه می رود و اگر به طور درستی از آن ها مراقبت شود می توانند کار خود را به خوبی تا آخر عمر انجام دهند.
منظور از پا قسمتی از اندام تحتانی است که پایینتر از ساق و مچ قرار گرفته است و شامل پاشنه، کف پا، پنجه و انگشتان است.
مردمان قدیم از پا به عنوان قلب دوم انسان یاد می کردند. آن ها نقاطی از پا را مرتبط با حواس پنجگانه می دانستند.
مثلاً محدوده بین انگشت سوم الی پنجم را با چشم یا پاشنه را با عصب سیاتیک مرتبط دانسته و امروزه نیز بسیاری از محققان بر این باور اند. در بدن، پاها یکی از حیاتی ترین اعضای بدن انسان است که معروف به قلب دوم است. زمانی همین پاها علایمی از خود بروز می دهد که نشانه سلامت کل بدن بوده و از روی این علایم می توان از وجود مشکلی پی برد. قسمت پایین پا که از بدن حیوان دورتر عضوی متصل شده که تمام وزن بدن بر روی آن قرار می گیرد و آن قسمت بر روی زمین قرار می گیرد.
معمولاً جانوران پاهای جفت با هم دارند ولی جانورانی وجود دارد که پاهای فرد داشته باشند.
در بعضی از تقسیم بندی ها، جانوران را بر اساس تعداد پاهایشان تقسیم بندی می کنند: تک پایی، دو پایی و ششپایی و غیره، تا جایی که بعضی از حیوانات بیش از ۱۰۰ پا دارند.
در زبان فارسی واژه های «لِنگ» و «پا» برای اشاره به اندام تحتانی به کار می روند هر چند «پا» برای بخش انتهایی اندام تحتانی یعنی قدم ( شامل مچ و کف پا و انگشتان پا ) نیز به کار می رود. چنان که دهخدا می گوید: «پا. ( اِ ) رِجل. از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجهٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم. پای؛ و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است. »
پا از بن بیغوله ران تا نوک ابهام قدم. پا باشد از انگشتان تابیخ ران. ( جهانگیری )
پا (پا). پا شهری در شهرستان پا در استان باله در بورکینافاسوی جنوبی است و جمعیت آن ۸۶۴۹ نفر است.
پا (کالبدشناسی). پا ( در لاتین pes به معنی پا است ) ، یک اصطلاح جانورشناسی برای بخش انتهایی اندام عقبی جانوران چهاراندامان است. این بخشی از اندام اپنج انگشتی است که شامل استخوان کف پا و انگشتان ( بند انگشت ها ) می شود. در طول تکامل، شکل های مختلفی به خود گرفته و کارکردهای مختلفی را انجام داده است. می توان آن را با پای نخستی ها، اندام عقبی تحتانی جانوران سم دار، بخش پایینی پای دایناسورها از جمله پرندگان یا پنجه عقبی نشان داد. همچنین در «پنجه» عقب خزندگان دریایی منقرض شده مانند نزدیک سوسماران نشان داده شده است. کهن ترین انواع چهارپایان، هفت یا هشت انگشت داشتند.
معنی کلمه پا در فرهنگ معین
معنی کلمه پا در فرهنگ عمید

معنی کلمه پا در دانشنامه آزاد فارسی

پا (آناتومی). پا (زیست شناسی)
پا
پا
پا
از اعضای بدن. هنگام ایستادن تکیه گاه محکمی برای وزن بدن است و هنگام راه رفتن و دویدن مانند تختۀ پرش عمل می کند. عملکرد رانشی پا به علت قرارگرفتن استخوان ها به صورت دو قوس طولی است که مثل ضربه گیر عمل می کنند. زمانی که فشار وزن به این قوس ها وارد می شود، این دو کمی باز می شوند و با برداشته شدن فشار به حالت اولیه باز می گردند. در حالت ایستاده، وزن بدن عمدتاً به واسطۀ پاشنۀ پا و سراستخوان های کف پا، درست در عقب انگشتان پا، تحمل می شود. هنگام راه رفتن، ابتدا وزن به پاشنه منتقل می شود و سپس در طول لبۀ خارجی پا به جلو منتقل می شود. با بلندشدن پاشنه از روی زمین، محل تحمل وزن در کف پا از سر استخوان های خارجی کف پا، به سر استخوان های داخلی کف پا و در نهایت سر استخوان کف پا منتقل می شود که مقابل شست پا است. شست پا آخرین فشار را برای بلندشدن پا به زمین وارد می کند. هنگام دویدن، پاشنۀ پا با زمین تماس پیدا نمی کند و وزن فقط از راه انتهای دور قوس های طولی به زمین منتقل می شود. قوس های طولی در این حالت با جمع شدن فشار حاصل از انگشتان داخلی را تقویت می کنند. قوس های کف پا با درهم قفل شدن استخوان ها، انقباض عضلات، و رباط های قویحفظ می شوند. اگر رباط ها کش بیایند و شل شوند، بخشی از قوس ازبین می رود و این امر به صاف شدن کف پا می انجامد. در حالت ایستاده، پا به طور طبیعی عمود بر ساق است و می توان آن را با حرکت مفصل مچ پا به طرف بالا (خم به طرف پشت) یا پایین (خم به طرف کف پا) حرکت داد یا کف پا را به طرف داخل (چرخش به داخل) و خارج (چرخش به خارج) چرخاند. برای این حرکت ها همۀ استخوان های پا مثل یک واحد حول تالوس، بالاترین استخوان مچ پا، حرکت می کنند.
پا (مقیاس). رجوع شود به:فوت

معنی کلمه پا در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پا عضوی از بدن است که از بیخ ران تا سر پنجه ی پا- یعنی ران، زانو، ساق و قدم- را در بر می گیرد و گاه به قسمت زیرین یعنی قدم -که از مفصل ساق (مچ پا) تا سر پنجه ی انگشتان است- اطلاق می شود. از این عنوان در باب های طهارت، صلاة، حج، جهاد، کفارات، صید و ذباحه و... سخن رفته است.
مسح روی قدم از سر انگشتان تا کعب (برآمدگی روی قدم یا مفصل) از واجبات وضو است.
کیفیت رو به قبله نهادن پای محتضر
بنا بر قول منسوب به مشهور، واجب است محتضر مسلمان را رو به قبله بخوابانند، بدین حالت که او را بر پشت قرار داده و پاهایش را به سمت قبله دراز کنند.
ایستادن غسّال بین دو پای میّت
نهادن میت در میان دو پا هنگام غسل دادن او، کراهت دارد.
کیفیت خارج شدن از قبر میّت
...
[ویکی فقه] پا (قرآن). اندامی در بدن مهره داران که بدن هنگام ایستادن و حرکت بر آن تکیه دارد.
پا در انسان از بیخ ران تا سر پنجه و شامل ران ، زانو ، ساق و قدم است که به وسیله چندین استخوان ، ماهیچه و عصب ، به انسان، امکان حرکت می دهد. در چارپایان هر ۴ اندام زیرین آن ها پا نامیده می شود. پاها در برخی گونه ها متناسب با شرایط زیستی، در جهت پرواز، شنا ، حفر زمین، دویدن و پریدن دگرگون شده است.
← معادلهای عربی
یادکرد پا در دیگر آیات، در ارتباط با سه حوزه احکام فقهی ، ماجراهای داستانی و دستورهای اخلاقی است. گستره وسیعی از آیات هم به کارکردهای پیونداری قابلیتهای پا اشاره دارند. برخی استفاده ها نیز جنبه کنایی دارد و معنای حقیقی از آن اراده نشده است.
← در آیات احکام
قابلیتهایی چون راه رفتن، دویدن و ایستادن از تواناییهای پاست. گام برداشتن که در قرآن با عنوانهایی مانند «مشی» و «سیر» یاد شده است، کارکردهای پیونداری گوناگونی دارد. در آیات فراوانی، راه رفتن، رفتاری طبیعی و ابزاری برای کار و فعالیت روزانه جهت تأمین نیازها جلوه می کند همچنین راه رفتن و گذر از مکانها مقدمه ای برای شناخت است، از همین رو خداوند در آیات زیادی، انسانها را به سیر در زمین فرا می خواند تا در تمدنهای گذشته بیندیشند. در آیاتی نیز پیوندی میان گونه های راه رفتن و نهاد افراد، حالتهای روحی روانی آن ها و هدف و مقصودشان یافت می شود؛ نظیر راه رفتن با خودستایی و غرور ، با اعتدال ، با حیا و عفت ، با انحنا و بدون توجه به اطراف ، و...؛ همچنین در مواردی راه رفتن، آیینی مذهبی است؛ مانند طواف در حج و سعی بین صفا و مروه . طواف در معنای عام تری نیز درباره برخی ساکنان بهشت و جهنم به کار رفته است.
← دویدن
...

معنی کلمه پا در ویکی واژه

(جانوری): هر یک از عضوهای تحتانی بدن انسان و برخی جانوران که برای راه رفتن یا ایستادن بکار می‌رود. یکی از اندام‌های بدن از بیخ ران تا سرپنجه.
واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط، گام.
(عامیانه): این پا اون پا کردن کنایه از: مردد بودن، دو دل بودن.
(عامیانه): سر از پا نشناختن کنایه از: با اشتیاق سوی مقصود رفتن.
(عامیانه): پا را کج گذاشتن کنایه از: کار زشت و ناپسند کردن.
(عامیانه): از پا افتادن کنایه از: خسته شدن، از کار افتادن.
(عامیانه): از پا در آمدن کنایه از: ضعیف شدن، مردن.
(عامیانه): پا پیش گذاشتن کنایه از: اقدام کردن برای امری.
(عامیانه): پا توی کفش کسی کردن کنایه از: با او در افتادن، به آزار او برخاستن.
(عامیانه): پا در هوا ماندن کنایه از: بلا تکلیف ماندن.
(عامیانه): پا را توی یک کفش کردن کنایه از: روی عقیدة خود پافشاری کردن، لجاج ورزیدن.
پی بودن، حریف در قمار و کارهای دیگر.
عهده، ذمه.

جملاتی از کاربرد کلمه پا

گر به پای سگ کوی تو بسایم سر و روی تارک فخر و شرف بگذرد از کیوانم
ندانید مانا که من در نبرد سرصد سپاه اندر آرم به گرد
دید کرباسی کفن از دور جای گفت من عریانم از سر تا بپای
من و ندیم شبانه بپایش افتادیم چو زلف بر قدم او زعجز سوده جباه
فتاده شاخ ها بر پا ز بالا چو چین دامن سبزان رعنا
مس قلبی که مرا بود به اکسیر رسید احمد لله تعالی که سراپای زرم
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم با پادشه بگوی که روزی مقدر است
چو ارجاسپ پردخته شد قلبگاه مبادا کلاه و مبادا سپاه
گل گفت که تا روی گشادند مرا هم بر سر پای سر بدادند مرا