معنی کلمه پا در لغت نامه دهخدا
با جهل شما درخور نعلید بسر بر
نه درخور نعلی که بپوشیده به پائید.ناصرخسرو.در این میان بهتر بنگریست هر دو پای خود بر سر چهار مار دید. ( کلیله و دمنه ).
پا تهی گشتن به است از کفش تنگ
رنج غربت به که اندر خانه جنگ.مولوی.پای پیش و پای پس در راه دین
می نهد با صد تردد بی یقین.مولوی. || گام. خِطوه. قَدم. || کنار. قسمت تحتانی چیزی چون بنا یا دیوار و درخت و هر چیز دیگر. بن. بنیاد. تحت. مقابل فوق. پائین. تَک. تَه. اَسفل. ( غیاث اللغات ) : برو بخانه شو چو او بیاید اینجا آی به پای خضرا. ( تاریخ سیستان ). بر خضراء کوشک یعقوب نشستی تنها تا هرکه را شغلی بودی به پای خضرا رفتی سخن خویش... با او بگفتی. ( تاریخ سیستان ). گفتا به پای مناره کهن بودی ؟ گفتا بودم. ( تاریخ سیستان ).چون بر رعیت زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش به پای مناره کهن کنند. ( تاریخ سیستان ).
در اوراق سعدی چنین پند نیست
که چون پای دیوار کندی بایست.سعدی.مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست.حافظ.در زیر شاخ و پای درختان میان باغ
دینار توده توده کند پیش باغبان.؟ || محل. جای ، چنانکه در پاتوغ. || تمکین و استقرار و تاب و طاقت. ( غیاث اللغات ).
- امثال :
از پا پس میزند با دست پیش می کشد ، نظیر: از بام خواندن و از در راندن و:
چه خوش نازیست ناز خوبرویان
ز دیده رانده را دزدیده جویان
بچشمی خیرگی کردن که برخیز
بدیگر چشم دل دادن که مگریز.نظامی. از پا راه بروی کفش پاره میشود از سر کلاه ؛ زیان هر دو طرف امر مساوی است.
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم ، نظیر:
پا به اندازه گلیم دراز باید کرد.
زین سرزنش که کرد ترا دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده ای.حافظ.مکن ترک تازی بکن ترک آز
بقدر گلیمت بکن پا دراز.؟پا پای خر دست دست یاسه - به این کار عقلم نمی ماسه. مادرشوئی از کردان خمی دوشاب داشت ، روزی حاجتی را از خانه غیبت میکرد آبی فراوان بر زمین خانه پاشید تا اگر عروس بخوردن دوشاب رود آثار پای او برجای ماند. چون از خانه بشد عروس که نامش یاسه [ مخفف یاسمین ] بود بر خری نشسته بسر خم شد و کاسه ای چند از دوشاب برگرفت و اثر دست او بر خم بماند و چون مادرشوهر بخانه بازگشت و ردّ پای خر تا نزدیک خم بدید و نشان دست عروس بر خم مشاهده کرد متحیر ماند و گفت...