وسق

معنی کلمه وسق در لغت نامه دهخدا

وسق. [ وَ ] ( ع مص ) گرد کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ). گرد کردن چیزی و بار نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و از این معنی است قول خداوند : و اللیل و ما وسق ( قرآن 17/84 )؛ اذا جلل الجبال و الاشجار و البحار و الارض فاجتمعت له فقد وسقها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || راندن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر ). وسیق. ( منتهی الارب ). || بار گرفتن ناقه و جز آن و گرفتن آب گشن در رحم و برداشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برداشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ).
وسق. [ وَ / وِ ] ( ع اِ ) اشتروار. ( مهذب الاسماء ). بار شتر. || شصت صاع. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) : هرچه از زمین حاصل شود ده یکی بباید دادن چون آن غله پنج وسق بود و وسقی عبارت از شصت صاع است و صاع پنج رطل است و ثلث رطل بغدادی به قول اهل حجاز. ( تاریخ قم ص 169 ). ج ، وسوق. ( منتهی الارب ). اوساق. ( مهذب الاسماء ). در حدیث جابر است از پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله : لا صدقة فی شی من الزرع و الکرم حتی یبلغ خمسة اوسق. ( منتهی الارب ). گویند وسق نزد اهل حجاز 320 رطل است و نزد عراقیها 480 رطل. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه وسق در فرهنگ معین

(وَ یا وِ ) [ ع . ] (ار. ) ۱ - بار شتر. ۲ - بار کشتی . ۳ - واحدی معادل شصت (۶٠ ) صاع ، ج . اوساق ، وسوق .

معنی کلمه وسق در فرهنگ عمید

۱. مقدار وزن بار شتر.
۲. اندازۀ شصت صاع.

معنی کلمه وسق در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- بارشتر : (( چه بود که تو ما را چند وسق خرما باوام دهی ۲ ) ) ? - بارکشتی . ۳ - واحدی معادل شصت (۶٠ ) صاع جمع : اوساق وسوق .
بار شتر

معنی کلمه وسق در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَسَقَ: جمع کرد - گرد هم آورد (فعل ماضی "وسق" معنای جمع شدن چند چیز متفرق را میدهد و عبارت "وَﭐللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ " یعنی :به شب سوگند ، که آنچه در روز متفرق شده را جمع میکند ومنظور این است که انسانها و حیوانهایی که هر یک از لانه و خانه شان به طرفی رفتهان...
معنی ﭐتَّسَقَ: همه جانبه شد - کامل شد -جمع شد - گرد هم آمد (از"وسق" معنای جمع شدن چند چیز متفرق می باشد و عبارت "وَﭐلْقَمَرِ إِذَا ﭐتَّسَقَ " یعنی :به ماه سوگند ، وقتی که نورش جمع میشود ، نور همه اطرافش بهم منضم میشود ، و به صورت ماه شب چهارده درمیآید .)
ریشه کلمه:
وسق (۲ بار)
«وَسَق» به معنای جمع کردن پراکنده هاست، «وَسَق» (بر وزن غضب) به معنای یک بار شتر یا شصت صاع که هر صاع نزدیک به سه کیلو است نیز آمده، که آن هم به خاطر مجتمع بودن آن است.
. وَسَق (بر وزن فلس) به معنی جمع کردن است «وَسَقَ الشَّیْ‏ءَ: جَمَعَهُ» راغب جمع کردن شی‏ء متفرق گفته است. اتساق به معنی جمع شدن می‏باشد. یعنی: قسم به تاریکی و آنچه جمع می‏کند، قسم به ماه آنگاه که جمع و بدر شود که از حالی به حالی بالا می‏روید. تاریکی شب همه چیز را جمع کرده به شکل سیاه در می‏آورد و ماه به تدریج بزرگ شده به صورت چهارده شبه می‏آید. آمدن شب پس از شفق شامگاهی، احاطه تاریکی بر موجودات، وسعت تدریجی ماه، حکایت از تغییر احوال عالم و بشر دارد و شاید بدان مناسبت آمده «لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» بقیّه کلام در «طبق» دیده شود، این لفظ دو بار بیشتر در قرآن مجید نیامده است.

جملاتی از کاربرد کلمه وسق

چوسقلاب روم و دلیران شاه بدیدند کامد چو کوه سیاه
زو شکسته دل جهانی صف شکن کرده اوسقایی هر بیوه زن
اقبل العید بقدح غلب الدهر و فاز وسقی الخمر فقد حل لنا الشرب و جاز
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» الذی خلق الانسان من علق و ابدی الصّباح من الفلق، و انشأ السّماوات طبقا فوق طبق. لا مغلق لما فتح و لا فاتح لما اغلق، اودع ادراک البصر فی الحدق، و رکب الکلام فی اللّسان و انطق. ربّ الضّیاء و الشّفق، و اللیل و ما وسق. و القمر اذا اتسق.
دلت چه گشت منور بکش شراب طهور ز ساغر «وسقاهم» ز بادهٔ ازلی
رسول ایشان را دستوری داد. ایشان رفتند تا پیش کعب، و ضجری نمودند از رسول خدا، گفتند: چند بلا که ما کشیدیم از دست محمد! و ضجر گشتیم! و از معیشت خویش بازماندیم! چه بود که تو ما را چند وسق خرما با وام دهی؟ تا ما از محمد بگریزیم، و طلب معیشت خویش کنیم. کعب بخندید، گفت: اکنون او را بشناختید، و دروغ وی بدانستید! آن گه گفت: شما اگر از من چیزی میخواهید زنان و پسران را پیش من بگرو بنشانید. ایشان گفتند ما شرم داریم که زنان را بگرو بنشانیم، و و نیز مردی بس با شکوه و وقاری، و زشت بود ترا که زنان را بگو گیری، و پسران را نیز نتوانیم بگرو کردن، که آن گه عرب زبان در ایشان نهند، که شما را بوسقی خرما بگرو کردند، و ایشان را از آن تشویر بود. کعب گفت: اکنون هر چه خواهید بگرو بنهید. ایشان گفتند: شمشیرهای خویش بنهیم، و بروز نتوانیم آوردن، که اصحاب محمد بدانند، بشب آریم. چون شب در آمد ایشان شمشیرها برداشتند، و بردند. کعب بر آن غرفه بخلوتگاه نشسته بود، و دختر عمّ خویش را نو بزنی کرده بود، و عروس بود، و آن دختر عمّ کاهنه بود. چون کعب برخاست تا بزیر شود، آن کاهنه زن وی گفت: زینهار مشو که من بوی خون از تو میشنوم. کعب گفت: دور از بر من! بازگیر دست از دامن من! کیست که مرا خواهد کشت؟