معنی کلمه ورق در لغت نامه دهخدا
ورق. [ وَ رَ ] ( ع اِ ) کاغذ. ( مهذب الاسماء ). برگه کاغذ. ( ناظم الاطباء ). کاغذ بریده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بخشی از کتاب شامل دو صفحه. بعضی گویند ورق به این معنی در کلمات قدماء وجود ندارد بلکه ورق اسم است برای پوستهای نازک که بر آنهابنوشتند و آن استعاره است از برگ درخت. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || برگ. ورقه یکی آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). برگ درخت :
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.سعدی.- ورق آفتاب ؛ رخسار معشوق. ( ناظم الاطباء ).
- ورق ِ باد ؛ کنایه از زبان است و بعضی نفس کل را گویند. کنایه از زبان است. ( برهان ) ( آنندراج ) :
حکم خدایی است که از کاف کن
بر ورق باد نویسد سخن.جامی ( از آنندراج ).- ورق برگردانیدن ؛ کنایه از دگرگون کردن حال و تغییر دادن وضعو اسلوب. ( آنندراج ) :
ز گل زیباست درس بازی بلبل ز بر کردن
به تحریک صبا آخر ورق گر برنگرداند.ظهوری ( از آنندراج ).تیغعریان ترا دید ورق گردانید
آنکه دائم ز خدا عمر تمنا میکرد.صائب ( از آنندراج ).- ورق برگردیدن ؛ دگرگون شدن :
ورق خوبی معشوق ز هم برگردید
قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست.سعدی.- ورق برگشتن و ورق گشتن ؛ کنایه از دگرگون شدن حال و تغییر یافتن وضع. ( آنندراج ) :
ورق حسن محال است نگردد صائب
هیچ متبوع ندیدیم که تابع نشود.صائب ( از آنندراج ).چنین که محو تماشابه صورتی چون طفل
ترحم است به حالت ورق چو برگردد.محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).- ورق بینی ؛ ( اصطلاح صحافان و کتابفروشان ) دیدن شماره تمام صفحات کتاب را تا سقطی نباشد. دیدن تمام اوراق کتابی را تا افتاده نداشته باشد.
- ورق پاره ؛ صفحه کاغذ که پاره باشد :
ز گنجینه هر ورق پاره ای
طلب کردی آن شغل را چاره ای.نظامی.