واصل

معنی کلمه واصل در لغت نامه دهخدا

واصل. [ ص ِ ] ( ع ص ) پیوسته شونده. ( آنندراج ). رسنده. ( ناظم الاطباء ). || پیوندنده. ( آنندراج ) :
مدبری را که قاطع ره تست
واصلی خوانی از پی توفیر.خاقانی. || رسیده شده و پیوسته شده. متصل شده. وصل کرده شده.( ناظم الاطباء ). پیوسته. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به وصل شود.
- بواصل ؛ به معنی نقد و نقداً :
بدادش همانگه رشید خلیفه
بواصل دو سه بدره از زر کانی.منوچهری. || ( اصطلاح عرفانی ) مقرب سابق است و اصلاً دو طایفه اند یکی آنکه بعد از وصول و فنا، حق ایشان را برای ارشاد خلایق خود میفرستد و دیگر آنکه بعد از وصول ایشان را به خلق رجوعی نیست. فرقه اول مشایخ اند و فرقه دوم مخدومانند. مولوی گوید :
واصلان چون غرق ذاتند ای پسر
کی کنند اندر صفات او نظر.( از فرهنگ مصطلحات عرفا،سجادی ).واصلان را نیست جز چشم و چراغ
از دلیل و راهشان باشد فراغ.مولوی.گر دلیلی گفت آن مرد وصال
گفت بهر فهم اصحاب جدال.مولوی.تعلق حجاب است و بی حاصلی
چو این بندها بگسلی واصلی.سعدی.
واصل. [ ص ِ ] ( اِخ ) از شعرای ساکن هند است. صاحب تذکره صبح گلشن درباره وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بودو عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به سر نمود:
چون به من نامه آن روشنی دیده رسید
شد روان قاصد اشکم که جوابش ببرد
آن که یکدم شب هجران تو آسوده نخفت
سر نهد بر دم شمشیر که آبش ببرد.
واصل. [ ص ِ ] ( اِخ ) محمد واصل خان کشمیری از شعرای ساکن هند است که در سال هزار وسیصد و هفت در سن هشتاد و دوسالگی در لکهنو درگذشته است و این شعر از وی است :
دادند سر بمهر به ما دولت نیاز
در سرنوشت ما چو نگین جز سجود نیست.( از تذکره صبح گلشن ).
واصل. [ ص ِ ] ( اِخ ) میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است. ( از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور ). و رجوع به تذکره حسینی شود.

معنی کلمه واصل در فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. )۱ - رسنده . ۲ - پیوسته .

معنی کلمه واصل در فرهنگ عمید

۱. کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود، رسنده.
۲. (تصوف ) عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است.

معنی کلمه واصل در فرهنگ فارسی

رسنده، کسی که چیزی بدیگری متصل شود
( اسم ) ۱ - رسنده متصل شونده پیوندنده : (( هر کجا واصل و مشاطه چو سرهنگ بود از بهشت آید ناچار عروس چو تو شاه . ) ) ( سنائی ) ۲ - پیوسته رسیده . یا بواصل . نقدا بغیر حواله (دهخدا ) : (( علی بن براهیم از شهر موصل بیامد ببغداد در شعر خوانی . ) ) (( بدادش همانگه رشید خلیفه بواصل دو سه بدره از زرکانی . ) ) ( منوچهری ) ۳ - مقرب و سابق را گویند و آن شامل دو طایفه است : یکی آنکه بعد از وصول و فنا حق ایشان را برای ارشاد خلایق خود میفرستد و دیگر آنکه بعد از وصول ایشان را بخلق رجوعی نیست . فرق. اول مشایخ اند و فرق. دوم مخدومان : (( واصلان چون غرق ذاتند ای پسر کی کنند اندر صفات او نظر ? ) ) ( مولوی )
میرزا مبارک اله از شاگردان محمد زمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است .

معنی کلمه واصل در فرهنگ اسم ها

اسم: واصل (پسر) (عربی) (تلفظ: vāsel) (فارسی: واصل) (انگلیسی: vasel)
معنی: پیوسته شونده، رسنده، پیوندنده، متصل، پیوسته، ( در قدیم ) آرایشگر، ( در تصوف ) آن که به مقام قرب رسیده است، رسنده به مرحله ی فنای فی الله، ( اَعلام ) واصل ابن عطا: [، قمری] متکلم و اندیشمند عرب از مردم مدینه، بنیانگذار معتزله

جملاتی از کاربرد کلمه واصل

ز نورتست تابان جوهر دل ز نورت جان شده اینجای واصل
بقدر عقل خود در جوهر دل شور در راه حق یک ذرّه واصل
تو اندر منزلی ای دل بماندی بُدی سالک کنون واصل بماندی
ارتفاع آبشار اصلی تقریبا ۱۲ متر است و آب این آبشار در فواصل بهار و اوایل تابستان به بالاترین حجم در سال میرسد.[نیازمند منبع]
منم واصل که کل دیدار دیدم در اینجا من عیان یار دیدم
۳-رساله فی الابعاد و الاجرام (رساله فواصل و اجسام).
پس کنون آن به که دارد رنگ رخسار تذرو چون ز ابر فاخته گون شد حواصل کوهسار
تو اگر واصلی وسیلت چیست؟ و گرت حالتیست حیلت چیست؟
کلود شَپ، مهندس فرانسوی، در سال ۱۷۹۲ نخستین سامانه تلگرافی بصری ثابت (خط مخابره به وسیله علائم (سمافور)) را میان لیل و پاریس ساخت. البته سمافور نیازمند کاربران متخصص و برج‌های گران در فواصل ده تا سی کیلومتری (شش تا نوزده مایل) بود. در رقابت با تلگراف الکتریکی، آخرین خط تجاری آن در سال ۱۸۸۰ از رده خارج شد.
اگر بیخود شوی او خود بماند بجز واصل در این معنی نداند
حقیقت با شریعت راز جانند که پیدا در نهاد واصلانند
وز سی به چهل، چو شدی واصل جز جهل از چهل، نشدت حاصل
تمامت واصلان در وصل اینجا محمد یافتندش اصل اینجا