و
معنی کلمه و در لغت نامه دهخدا

و

معنی کلمه و در لغت نامه دهخدا

و. ( حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است. رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است. رجوع به یرملون شود. و نیز از حروف هوائیه و جوفیه و ضعیفه است. رجوع به هوائیه و جوفیه و ضعیفه شود. و از حروف منصوب است. رجوع به منصوب شود. و از حروف مدّ است. رجوع به مدّ شود. و در علم نجوم علامت و رمز برج میزان است.ابدالها:> گاه بدل از «آ» ( در تداول ) آید:
نادان = نادون.
جوان = جوون.
گمان = گمون.
> گاه بدل از همزه ساکن ( در کلمات عربی )آید:
جزء = جزو.
جزئی = جزوی :
حجتی بپذیر برهانی ز من زیرا که نیست
آن دبیرستان کلی را جز این جزوی گوا.ناصرخسرو.> گاه به الف بدل شود:
کوس = کاس.
فروغ = فراغ :
دمدمه کاس به آواز خوش
کوس زده با فلک کاسه وش.میرخسرو ( از آنندراج ).از خوی او برند گل و نسترن نسیم
وز روی او گرندمه و مهر هم فراغ.قطران ( از آنندراج ).> گاه بدل به «ب » شود و یا بدل از آن آید:
پاوند = پابند.
تراویدن = تلابیدن.
چراغوانی = چراغبانی.
چوزه لوا = چوزه ربا.
دست آورنجن = دست آبرنجن.
زندواف = زندباف.
زَوَر = زبر.
شناو = اشناب.
شوروا = شوربا.
کلاوه = کلابه.
کَوَر = کبر.
گرماوه = گرمابه.
ماست وا = ماست با.
نوشتن = نبشتن.
نوه = نبه.
نورد =نبرد.
نوی = نبی.
وا = با.
واژگونه = باژگونه.
ورافتادن = برافتادن.
ورانداختن = برانداختن.
ورداشتن = برداشتن.
ورزیدن = برزیدن.
ورکشیدن = برکشیدن.
وزان = بزان.
وزغ = بزغ.
وزیدن = بزیدن.
ویران = بیران.
ویرانه = بیرانه.
یابد = یاود :
کز بدیها خود بپیچد بدکنش
آن نبشتستند در استا و زند.ناصرخسرو.خاطر تو نبشت شعر و ادب
بر صحیفه دلت به دست ضمیر.ناصرخسرو.نه فرسودنی ساخته ست این فلک را
نه آب روان و نه باد بزان را.ناصرخسرو.و آنچ یاود برگیرد. ( مجمل التواریخ والقصص ص 510 ).
به سوره سوره تورات و سطر سطر زبور
به آیه آیه انجیل و حرف حرف نوی.

معنی کلمه و در فرهنگ معین

( ~. ) (ق . ) خاصه ، مخصوصاً.
( ~. ) [ ع . ] (حر. ) در آغاز لفظ جلاله (= الله ) برای قسم به کار رود.
(واو معدوله ) از نظر دستوری واوی است که در عهد ما نوشته می شود ولی خوانده نمی شود: خواب ، خواهش ،خویش ، خویشتن . اما در زمان قدیم آ ن را تلفظ می کردند و چون در هنگام تلفظ از ضمه به فتحه عدول می کردند آن را واو معدوله نامیده اند. لازم به توضیح است که همیش
( ~. ) [ په . ] (حر رب ، عطف ) حرف عطف است و آن دو کلمه یا دو جمله را به هم پیوند دهد و آن به معانی ذیل آید: ۱ - (معیت و مصاحبت ) با. ۲ - (حالیه ) حال آن که ، در صورتی که . ۳ - با آن که با وجودی که .
(حر. ) سی امین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد ۶ می باشد.
(وَ ) (حر. اض . ) مقابله را رساند، مقابل ، برابر.

معنی کلمه و در فرهنگ عمید

سی امین حرف الفبای فارسی، واو. &delta، در حساب ابجد: «۶ ».
نام واج «و».

معنی کلمه و در فرهنگ فارسی

حرف سی ام ازالفبای فارسی که واوتلفظمیشود
حرف سی ام از الفبای فارسی و حرف بست و ششم از الفبای ( ابتث ) و در حساب جمل آنرا شش گیرند . نام آن (( واو ) ) و (( و ) ) است و آنرا بصورتهای ذیل نویسند: و - و نامند : وام بو. توضیح ۱ (( و ) ) را در الفبای عربی غالبا بعد از (( ه ) ) آید . توضیح ۲ در زبان فارسی و همچنین در عربی (( و ) ) نشانه ایست برای نمایاندن حروف و اصوات مختلف و این خود باعث خلط و اشتباه بسیار شده .
مولف منتهی الارب آورد : واو حرفی است از حروف هجا و به چند وجه می آید .

معنی کلمه و در دانشنامه عمومی

و ( تلفظ: واو ) حرف سی ام در الفبای فارسی، حرف بیست وششم در الفبای عربی و ششمین حرف از حروف الفبای عبری ( ו ) است. نام این حرف «واو» است. این حرف از حروف ربط نیز می باشد.
در خط و زبان فارسی حرف «و» نمایندهٔ چند واج به شمار می رود:
• در آخر کلماتی مانند ناو، گاو، سرو
• در آخر کلماتی که به ـُ ختم می شوند مانند: دو، تو، نو، ایزو ( این کلمه به ـُ استثنا معروف است )
• حرف واو مانند: وضو، واکس، گاو، باور، سوار
• نمایندهٔ واج «ـُ و» مانند: نور، دور، صورت، پرستو
• نوعی دیگر از حرف واو وجود دارد که نشان دهندهٔ واج «اَوْ» می باشد. این واج که در کلمات عربی وجود دارد امروزه در ایران به صورت ـُ کشیده خوانده می شود مثل: «توحید، اولیاء، فردوس، قول، کوکب، موج» که در عربی به صورت «تَوْحید، اَوْلیاء، فردَوْس، قَوْل، کَوْکب، مَوْج» گفته می شود.
• واو معدوله مانند: خواب، خواجه، خود، خوالیگر ( آشپز )
• واو تفریق: برای تشخیص و تفریق تلفظ در نوشته ها می آید؛ مثل «عمرو» که «عَمر» خوانده می شود ( و افزودن واو به انتهایش کمک می کند که با «عُمَر» اشتباه نشود ) .
همچنین واو به عنوان یک واژهٔ مستقل یا یک وند نیز به کار می رود:
• واو عطف: بین دو واژه که نقش یکسان دارند می آید، نظیر «حسن و حسین پسران علی هستند. »
• واو ربط: دو جمله را به هم مرتبط می کند نظیر «حسن به خانه آمد و علی را دید. »
• واو معیت: به معنی «همراه با» است و اغلب در شعر مشاهده می شود، نظیر «گفتم من و طالع نگونسارم»
• تضاد|واو مقابله: برای اشاره به تضاد دو موضوع به کار می رود، نظیر «عمر برف است و آفتاب تموز»
• واو استبعاد ( دور بودن ) : برای برجسته کردن چیزی و اشاره به این که بعید است اتفاق بیفتد استفاده می شود، نظیر «حسن و بدقولی؟» ( که یعنی حسن هرگز بدقولی نمی کند )
• واو میان وند: در تک واژهای ترکیبی به کار می رود، نظیر «آموزش و پرورش»
• واو وند اشتقاقی: به کثرت ( زیاد بودن ) اشاره دارد، نظیر «شکمو» ( کسی که بسیار شکم چران است ) یا «نق نقو» ( کسی که زیاد نق نق می کند )
• واو ضمیر: فرم کوتاه شده ای از ضمیر «او» است، مثلاً «همو گفت» که کوتاه شدهٔ «هم او گفت» است.
و (ایتالیا). وُ ( به ایتالیایی: Vo' ) یک کومونه در ایتالیا است که در استان پادووا واقع شده است. و ۲۰٫۴ کیلومتر مربع مساحت و ۳٬۴۱۶ نفر جمعیت دارد.
و (لوآر آتلانتیک). وِ، لوآر - آتلانتیک ( به فرانسوی: Vay, Loire - Atlantique ) یک کمون در فرانسه است که در لوآر - آتلانتیک واقع شده است.
وِ ۳۶٫۱۳ کیلومترمربع مساحت و ۱٬۷۲۵ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه و در فرهنگ معین
معنی کلمه و در فرهنگ عمید
معنی کلمه و در فرهنگ فارسی
معنی کلمه و در دانشنامه عمومی

معنی کلمه و در دانشنامه آزاد فارسی

سی امین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست وهفتم از حروف الفبای عربی (ابتثی) و حرف ششم از الفبای ابجدی که در حساب جمل آن را معادل شش حساب می کنند. در ترتیب الفبای فارسی، حرف «و» قبل از «ه » می آید، اما در الفبای عربی حرف «ه » قبل از «و». از نظر آوایی، حرف «و» نمایندۀ صامتِ لب و دندانی ـ سایشی «v» است چنان که در «وارد=vâred» و نیز نمایندۀ مصوت «o»، چنان که در «تو (ضمیر)= to» و مصوت «u»، چنان که در «تو (داخل)= tu» و مصوت «o»، چنان که در «دور (اطراف)= dor». نام این حرف «واو= vâv» است. حرف «و» به عنوان پسوند اشتقاقی به کلمات متصل می شود و صفت نسبی با مفهوم تحقیر و تصغیر می سازد، مثلِ کرمو، سبیلو، غرغرو، ترسو، یارو. حرف «و» به عنوان حرف ربط هم پایگی دو جمله را به هم پیوند می دهد، مثلِ «دیگران کاشتند و ما خوردیم». حرف «و» به عنوان حرف عطف، دو کلمه یا گروهِ هم نقش را در یک جمله به هم پیوند می دهد، مثل «قسمت خود می خورند، منعم و درویش ـ روزی خود می برند پشّه و عنقا». در فارسی نوشتاری معاصر، غالباً اگر بیش از دو کلمه را بخواهیم به هم پیوند بدهیم، فقط دو کلمۀ آخر را با حرف «و» به هم عطف می کنیم و کلمات اول و دوم و سوم و... را با ویرگول «،» به هم پیوند می دهیم. مثلِ «امروز در شهرهای اردبیل، آستارا، بندر انزلی و نوشهر باران بارید.» حرف «و» به عنوان حرف اضافه، به معنی «با، دربرابر، همراهِ، معادلِ» در متون فارسی کهن بسیار آمده است، مثلِ «عمر برف است و آفتابِ تموز ـ اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز» (گلستان سعدی). «پس زندگی یادکن روز مرگ ـ چنانیم با مرگ چون باد و برگ» (شاهنامۀ فردوسی). در فارسی کهن، حرف مصوت «و» را به دو صورتِ «مجهول و معروف» تلفظ می کرده اند که در زبان فارسی معاصر چنین تمایزی وجود ندارد. «و» مجهول واوی بوده است که در تلفّظ اندکی مفهوم بوده است، مثلِ «بور، هور، بو، سبو» و حرف «و» معروف واوی بوده است که در تلفظ مفهوم می شده است، مثل «سور، دور، گلو، آسود، پالود، خوب». «واو معدوله» که بلافاصله بعد از صامت «خ» در کلمات فارسی می آید، نوشته می شود اما به تلفظ درنمی آید. توضیح این که در فارسی دری «خو= xo» واج صامت مستقلی بوده است که رفته رفته ازمیان رفته و هنوز در بعضی لهجه ها باقی مانده است. شکل مکتوب آن در برخی واژه ها از قبیل «خواب، خواندن، خواستن، خواهش، خویش، خوار» باقی مانده است. تلفظ واو عطف در پهلوی به صورت «او=u» بوده است که در فارسی دری به «o» تغییر یافته، بعداً بر اثر آمیختگی با «واو» عربی دگرگونی هایی در آن رخ داده، «وَ» «va» تلفظ می شود.

معنی کلمه و در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
معنی أَثِیمٍ: گناه پیشه
معنی أَجِئْتَنَا: به سراغ ما آمده ای
ریشه کلمه:
و (۹۵۹۴ بار)

معنی کلمه و در ویکی واژه

سی‌امین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد ۶ است.
حرف ربطی که دو کلمه یا دو جمله را بیکدیگر پیوند دهد.
مخفف او
مثال:«ورا دیدم.»
حرف بیست و هفتم از حروف عربی‌
در آغاز لفظ جلاله (الله).
برای قسم به کار می‌رود.
حرف ربطی که دو کلمه یا دو جمله را بیکدیگر پیوند دهد.
حرف سی‌ و هشتم از الفبای پشتو
حرف سی‌ و سوم از اردو
حرف ربطی که دو کلمه یا دو جمله را بیکدیگر پیوند دهد.

جملاتی از کاربرد کلمه و

در قید افتم، گرم به خود بگذاری آزاد شوم، مرا گر از من گیری
بگذار که ساغر وفا در شکند چون شیشه شکست پای مستان بخلد
او قبا پوشد و کمر بندد وز قبا و کمر مرا اثرست
دلی به دست بیار آن زمان مراد طلب که خاک، زر شود از کیمیای دل بردن
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ ای امرکم به فی الکتاب لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لکی تتقوا السبل.
چه باشد گر بوم صد سال بیدار چو در گیتی بود نامم وفادار
اندک اندک گشت صوفی خرقه دوز رفت وجد و حالت خرقه درش