معنی کلمه هودج در لغت نامه دهخدا
ز ایوان شاه جهان تا به دشت
همی اشتر و اسب و هودج گذشت.فردوسی.ز هودج فروهشته دیبا جلیل
سپاه ایستاده رده خیل خیل.فردوسی.صحن زمین ز کوکبه هودج آنچنانک
گفتی که صدهزار فلک شد مشهرش.خاقانی.آن به که پیش هودج جانان کنی نثار
آن جان که وقت صدمه هجران شود فنا.خاقانی.طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوهه عرش معلا برنتابد بیش از این.خاقانی.پرده نشینان که درش داشتند
هودج او یک تنه بگذاشتند.نظامی.آنکه با یار هودجش نظر است
نتواند به ساربان گفتن.سعدی.تو خوش خفته در هودج کاروان
مهار شتر در کف کاردان.سعدی.- هودج خانه ؛ هودج. عماری :
سرافیل آمد و پر برفشاندش
به هودج خانه زخرف نشاندش.نظامی.- هودج نشین ؛ آنکه در هودج نشیند. ( یادداشت مؤلف ).