معنی کلمه هوا در لغت نامه دهخدا
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامه خانه به رنگ فاخته گون شد.رودکی.چنان که مرغ هوا پرّ و بال برهنجد
تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج.ابوشکور.دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا یابی
به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا یابی.کسائی.تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار.شریف مجلدی.ز روی هوا ابر شد ناپدید
به ایران کسی برف و باران ندید.فردوسی.شد از سم اسبان زمین سنگ رنگ
ز نیزه هوا شد چو پشت پلنگ.فردوسی.ز لشکر چوگرد اندرآمد به گرد
زمین شد سیاه و هوا لاجورد.فردوسی.تو گفتی ز خون دشت دریا شده ست
ز خنجر هوا چون ثریا شده ست.فردوسی.ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپرّی سوی هوا؟لبیبی.با سبزه زمین به رنگ بوقلمون شد
وز میغ هوا به صورت پشت پلنگ.منوچهری.بر هوا رفتی چون مریم بی معجز
یا چو قارون به زمین وین نبود جایز.منوچهری.مدبری که سنگ منجنیق را
بدارد اندر این هوا دهای او.منوچهری.چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت
هوا چون مغ آتش پرستی گرفت.عنصری.هوا بینی همه ارواح بی تن
زمین بینی همه اجسام بی جان.ناصرخسرو.تو را خدای زبهر بقا پدید آورد
تو را ز خاک و هواو نبات و حیوان را.ناصرخسرو.ای چون هوا لطیف ! ز رنج هوای تو
شبها دو دست خویش همی بر هوا کنم.مسعودسعد.هرکه اندر هوای تو نبود
بر تن او هوا حصار شود.