معنی کلمه هرس در لغت نامه دهخدا
هرس. [ هَِ ] ( اِ ) اول ْ شیری که از پستان زن پس از زاییدن سیلان می یابد. ( ناظم الاطباء ).
هرس. [ هََ رَ ] ( اِ ) بریدن شاخه های زیادی درخت. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هرس کردن شود.
هرس. [ هََ ] ( ع مص ) سخت خوردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سخت خوار شدن. ( منتهی الارب ). || خرد کردن و هریسه کردن چیزی را. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) گربه. ( منتهی الارب ). سنور. ( اقرب الموارد ).
هرس. [ هََ رَ ] ( ع مص ) سخت خوار گردیدن. ( منتهی الارب ). شدید خوردن و پنهان خوردن. ( اقرب الموارد ).
هرس. [ هََ رِ ] ( ع ص ) شیر استواراندام بسیارخوار. || جامه کهنه. || مکان هرس ؛ جایی که هراس رویاند. ( اقرب الموارد ).