معنی کلمه نوا در لغت نامه دهخدا
نوا چون نیابند جنگ آورند
جهان بر بداندیش تنگ آورند.فردوسی.بدان تا کسی را که بی خانه بود
نبودش نوا بخت بیگانه بود
خورش ساخت با جایگاه نشست...فردوسی.از کوشش تو شاه به هر جای هیبت است
وز بخشش تو میر به هر خانه ای نواست.فرخی.مرد را خدمت یک روزه آن بارخدای
گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نواست.فرخی.ساز سفرم هست و نوای حضرم نیز
اسبان سبک سیر و ستوران گرانبار.فرخی.دلم نواست به مهر تو ای نوآئین بت
مگر به خیره دل تو اسیر برگ و نواست.خفاف ( از فرهنگ اسدی ).به نوا نیست هیچ کار مرا
تا دلم نزد زلف تو به نواست.خفاف ( از اسدی ).تا قیامت مرا نوا و نوال
تا قیامت تو را دعا و ثناست.سوزنی.گفت ای مسکین غلط اینک از آنجا کرده ای
کآنهمه برگ و نوا دانی که آنجا ازکجاست.انوری.سال نو است و قرص خور خوانچه ماهی افکند
وز بره خوان نو نهد بهر نوای زندگی.خاقانی.من مفلسم و نوا ندارم
مهمانی تو روا ندارم.نظامی.ز شیران بود روبهان را نوا
نخندد زمین تا نگرید هوا.نظامی. || توشه. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). آذوقه راه. ( برهان قاطع ). آذوقه سفر. ( ناظم الاطباء ). خوراک. ( جهانگیری ) ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود : نزلاً من غفور رحیم ؛ مر شما را نوا به باشد از طعامها و شرابها از آن خدای که تایبان را آمرزنده است و بر مؤمنان رحیم است. ( تفسیر کمبریج از فرهنگ فارسی معین ). || توانگری. ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( اوبهی ) ( ناظم الاطباء ). کثرت مال. نیکوئی حال. رونق کار. ( برهان قاطع ). سامان و سرانجام. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رونق حال مردم. ( صحاح الفرس ). جمعیت و سامان. ( رشیدی ) ( جهانگیری ) :