نمک سود

معنی کلمه نمک سود در لغت نامه دهخدا

نمک سود. [ ن َ م َ ] ( ن مف مرکب ) هرچیزی را گویند که بر آن نمک پاشیده باشند عموماً. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). نمک سوده. || گوشت قدید و کباب گوشت قدید را گویند خصوصاً. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). گوشت خشک کرده نمک پاشیده برای نگاه داشتن. ( فرهنگ خطی ). گوشت که شرحه شرحه کنند و بر آن نمک و ابازیر پاشند. ( یادداشت مؤلف ). گوشت کهنه و خشکیده و نمک زده. مقابل گوشت تر و تازه :
نداری نمک سودو هیزم نه نان
نه شب دوک ریسی همی چون زنان.فردوسی.نماندم نمک سود و هیزم نه جو
نه چیزی پدید است تا جو درو.فردوسی.و دایه را باید از نمک سود وغذاهای بد پرهیز کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گوشت نمک سود گرم و خشک باشد به سبب نمک و دیر گوارد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ).
ما که از دست روح قوت خوریم
کی نمک سود عنکبوت خوریم.سنائی.بسا تشنه که بر پندار بهبود
فریب شوره ای کردش نمک سود.نظامی.کبابی باید این خوان را نمک سود
مگس در پای پیلان کی کند سود.نظامی.چو مستی مرد را بر سر زنددود
کبابش خواه تر خواهی نمک سود.نظامی.- نمک سود کردن ؛ نمک پاشیدن. نمک زدن. ( ناظم الاطباء ). به نمک آغشتن. در نمک خواباندن. در نمک پروردن.

معنی کلمه نمک سود در فرهنگ معین

( ~. ) (ص مف . ) گوشت یا هر چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده باشند.

معنی کلمه نمک سود در فرهنگ عمید

ویژگی گوشت یا چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده و با نمک پرورده باشند.

معنی کلمه نمک سود در فرهنگ فارسی

نمک سوده : ما که از دست روح قوت خوریم کی نمک سودعنکبوت خوریم ? ( حدیقه .مد.۳۶۹ )
گوشت یاچیزدیگرکه آنرادرنمک خوابانده باشند
نمک سوده : ما که از دست روح قوت خوریم کی نمک سودعنکبوت خوریم ? ( حدیقه .مد.۳۶۹ )

معنی کلمه نمک سود در ویکی واژه

گوشت یا هر چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده باشند.

جملاتی از کاربرد کلمه نمک سود

گیرم که به افشاندن الماس نیرزم مشتی نمک سوده به زخم جگرم ریز
زخم نمک سود مرا، شور بیابان داده ای آشوب مژگان مرا هم چشم دریا کرده ای
تا سوز دل از آن لب لعل نمکین است زخمی که نمک سوده بر او حالتش اینست
آتش من محرم این دود نیست کان نمک این پاره نمک سود نیست
تا حرفی از آن لعل می آلود برآمد لخت دلم، از دیده نمک سود برآمد
از خصم انتقام به نرمی توان گرفت بر داغ مدعی نمک سوده‌ایم ما
خواب در پرده چشمش نمک سوده شود هر که را گوش به افسانه خاموشان است
هرکه را زلف جوی مشک به پیمانه فکند خنده مشتی نمک سوده به صهبایسش ریخت
باز این چه سوزش است که خونابه ریز شد چندین هزار زخم نمک سود در سماع
چمن پیرای این آتش هوا باغ نمک سود این چنین سازد گل داغ