معنی کلمه نفور در لغت نامه دهخدا
گرم ز چشم ندزدی تباه گردد عیش
ورم ز دل نستانی نفور گرددجان.فرخی.در همه کاری صبور وز همه عیبی نفور
کالبد تو ز نور کالبد ما ز لاد.منوچهری.وز تو ستوه گشت و بماندی از او نفور
آنکس که ز آرزوت همی کرد دی نفیر.ناصرخسرو.اندر او بر مثال جانوران
مردمانند از اهل علم نفور.ناصرخسرو.جمله گشتستند بیزار و نفور از صحبتم
همزبان و همنشین و همزمین و همنسب.ناصرخسرو.واگر بیمار از ماءالعسل نفور باشد... ( ذخیره خوارزمشاهی ). و چون طبع هرمزدر قتالی شناخت از آن نفور گشت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 99 ). و همه لشکر را مستشعر و نفور می داشت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 107 ).
لشکر چون تفاوت حال هر دو طرف مشاهدت کردند از خدمت الیسع دور و نفور شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 290 ).
هردو سوزنده چو دوزخ ضد نور
هر دو چون دوزخ ز نور دل نفور.مولوی.خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو خرم
ما در تو گریزان و تو از خلق نفوری.سعدی.چو سال بد از وی خلایق نفور
نمایان به هم چون مه نو ز دور.سعدی.گدایانی از پادشاهی نفور
به امّیدش اندر گدائی صبور.سعدی.
نفور. [ ن ُ ] ( ع مص ) ترسیدن و دور گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). رمیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). رجوع به نفار شود. || آماسیدن چشم. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ورم کردن چشم. ( از اقرب الموارد ). || نَفر. رجوع به نفر شود. || نِفار. رجوع به نفار شود. || یوم النفور، یوم النَفَر. یوم النفر؛ روز بازگشت حاجیان از منی. روز سیم عید گوسفندکشان. روز سیزدهم ذی حجة. رجوع به نفر شود. || ( اِمص ) رمیدگی. ( یادداشت مؤلف ). نفرت :
چون حرف پریشانی خصم تو نویسد
در سطر ز ترکیب نفور است رقم را.واله هروی ( از آنندراج ).- نفورداشتن :
در جمال نوربخش او اسیری گشته است
آنچنان حیران که از هر دو جهان دارد نفور.