معنی کلمه نشاط در لغت نامه دهخدا
رفیقا چند گوئی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه.رودکی.شادیت باد چندان کاندر جهان فراخا
تو با نشاط و راحت با درد و رنج اعدا.دقیقی.تا بمیری به لهو باش و نشاط
تا نگیرد ابر تو گرم خبک.خسروی.بدان تا بپوشند گردان سلیح
که بر ما سرآمد نشاط و مزیح.فردوسی.چو بشنیدبرزو به دل گفت زه
برآمد کمان نشاطم به زه.فردوسی.بفرمود کآرید پیشم سلیح
نشاید که جویم نشاط و مزیح.فردوسی.شبی که اول آن شب سماع بود و نشاط
میانه مستی و آخر امید بوس و کنار.فرخی.شور جهان به حشمت خواجه فرونشست
در هر دلی نشاط بیفزود وغم بکاست.فرخی.فرخی بنده توبر در تو
از نشاط تو برکشیده نهاز.فرخی.شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ
مر اسب نشاط رارکابی یا رخ.عنصری.نوروز روزگارنشاط است و ایمنی
پوشیده ابر دشت به دیبای بهمنی.منوچهری.بلبلکان با نشاط قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک در دهن نحل نوش.منوچهری.هر نشاطی را بخواه و هر مرادی را بجوی
هر وفائی را بیاب و هر بقائی را ببای.منوچهری.و نشاطی بر پای شد که گفتی دراین بقعت غم نماند. ( تاریخ بیهقی ص 276 ). چندین روز پیوسته نشاط و رامش بود. ( تاریخ بیهقی ص 378 ). به دلی قوی و نشاطی تمام کار پیش باید گرفت. ( تاریخ بیهقی ص 381 ).
دل درنشاط بسته و تن داده
گاهی به مهر و گاه به فروردین.ناصرخسرو.فکنده پهن بساطی به زیر پای نشاط
به عمر کوته و دور و دراز کرده امل.ناصرخسرو.تا زنده همیشه چون سواری
با بانگ و نشاط و شادمانی.ناصرخسرو.من این نشاط که دیدم ز خلق در غزنین
بدید خواهم تا روز چند در بغداد.مسعودسعد.هست از نشاط آمدن صبح