معنی کلمه نسا در لغت نامه دهخدا
نسا. [ ن َ ] ( ع اِ ) رگی است از برسوی ران تا شتالنگ ، و آن را عِرق النسا نیز گویند . ( منتهی الارب ). رگی است از ورک تا کعب. ( از اقرب الموارد ). نسا نام آن رگ است که از سرین با شتالنگ و انگشت خوردک [ ظ: خردک ] فرودآمده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). عِرقی است از وَرَک تا کعب کشیده. ( از بحر الجواهر ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). و آن را به اضافت عِرق [ عِرق النسا ] گویند تبیین را، مانند اضافه شجر به اراک ، و فصیح تر آن است که نسا گویند نه عرق النسا. ( از بحر الجواهر ). ج ، انساء. اصمعی گوید: رگی است که از برسوی ران برون آید پس درون رانها رود و به پی پاشنه گذرد تا به سم رسد. ( از اقرب الموارد ). و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.
نسا. [ ن ِ ] ( اِ ) به لغت زند و پازند، گوشت و استخوان مرده را گویند از آدمی و سایر حیوانات. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از جهانگیری ). و آن را به اضافه راء [ نسار ] نیز گفته اند. ( آنندراج ). واین معنی از زند مرقوم شد. ( جهانگیری ) :
میالای آن را به خون نسا
که تا از تو خشنود گردد خدا.زراتشت بهرام ( از جهانگیری ).رجوع به نَسا و نسار شود.
نسا. [ ن ِ ] ( از ع ، اِ ) در عربی ، زن. مقابل مرد. ( برهان قاطع ). مخفف نساء، به معنی زنان. ( از فرهنگ نظام ).