معنی کلمه نزهت در لغت نامه دهخدا
هر روز یکی دولت و هر روز یکی عز
هر روز یکی نزهت و هر روز یکی بار.فرخی.مجلس نزهت بسیج و چهره معشوق بین
خانه رامش تراز و فرش دولت گستران.؟ ( از فرهنگ اسدی ).ز نزهت و طرب و عز و شادکامی و لهو
ز چنگ و بربط و نای و کمانچه و بگماز.مسعودسعد.بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور
بادی سوار تا ابدالدهر شادکام.سوزنی. || تفرج. گردش. تفریح :
هر دل که رخت نزهت در باغ رویت آرد
دارد چراگه جان در زیر شاخ طوبی.خاقانی.جای نزهت نیست گیتی را که اندر باغ او
نیشکر چون برگ سنبل زهر دارد در میان.خاقانی.اگر فرمان دهد شاه جهانگیر
بر آن نزهت خرامد سوی نخجیر.نظامی.برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستانی توانم تصنیف کردن. ( گلستان ). پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر و جرّ منافع. ( گلستان ). وجوه و اشراف آل سعد را بر کنار رودخانه قم سراها و کوشک ها بودند که به جهت نزهت و تفرج و ترفیه خاطر در آن می نشستند. ( تاریخ قم ص 35 ). || دوری از عیب. خوبی. ( فرهنگ نظام ). نکوئی. بی عیبی. دوری از عیب و زشتی. ( از ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). || پاکیزگی. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). || ( ص ) مجازاً، خوشی آور. ( فرهنگ نظام ). رجوع به نزهت افزا شود. || ( اِ ) یکی از آلات موسیقی کثیرالاوتار است. از آلات مهتزه است از ذوات الاوتار. ( یادداشت مؤلف ).
نزهت. [ ن ُ هََ ] ( اِخ ) ( ...افندی ) از متأخران شعرای عثمانی و از رجال دولت آن سامان است. وی به سال 1304 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ج 6 ص 4574 ).
نزهت. [ ن ُ هََ ] ( اِخ ) ( مولوی... ) برهان الدین بن سرفراز علی لکهنوئی. از پارسی گویان هند است. او راست :
به مقصد کی رسی زاهد به زهد خشک حیرانم
نمی یابد گهر غواص تا باشد به ساحل ها.
( از قاموس الاعلام ج 6 ص 4574 ) ( از صبح گلشن ص 515 ).
نزهت. [ ن ُ هََ ] ( اِخ ) محمدعظیم دامغانی. از شاعران قرن دوازدهم است. وی به سال 1137 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ج 6 ص 4574 ) ( از تذکره نصرآبادی ص 428 ) ( از نگارستان سخن ص 120 ).