معنی کلمه نرد در لغت نامه دهخدا
دگر بهره شطرنج بودی و نرد
سخن گفتن از روزگار نبرد.فردوسی.که اینت سخنگوی داننده مرد
نه از بهر بازی شطرنج و نرد.فردوسی.بدین سان که گفتم بیاراست نرد
بر شاه شد یک به یک یاد کرد.فردوسی.نه نرد و نه تخته نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنجه.منوچهری.دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد به جائی که خرابات خراب است.منوچهری.نه نقل بود ما را نی دفتر و نی نرد
وین هر سه بدین مجلس ما در نه صواب است.منوچهری.تاجز از بیست وچهارش نبود خانه نرد
همچو در سی ودو خانه است نهاد شترنگ .نجار ( ازحاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).مهره او سی سیه و سی سپید
گردش او زیر یکی تخت نرد.مسعودسعد.نرد است و شراب است و کباب است و رباب است
دانی تو که هر چار نشاط بشر آمد.سوزنی.داو دل و جان نهم به عشقت
در ششدره اوفتاد نردم.سوزنی.از نرد سه تا پای فراتر ننهادیم
هم خصل به هفده شد و هم داو سر آمد.سوزنی.پیش سپید مهره مرگ اصفیا نگر
از مهره های نرد پریشان تر آمده.