معنی کلمه نحاس در لغت نامه دهخدا
آتش دوزخ است ناقد خلق
او شناسد ز سیم پاک نحاس.ناصرخسرو.از تو قیمت گرفت گفته من
نه عجب زرشود ز مهر نحاس.مسعودسعد.وگر نقره اندوده باشد نحاس
توان خرج کردن برِ ناشناس.سعدی.|| روی گداخته. روئینه. ( ترجمان علامه جرجانی ). || آتش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دود بی شعله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دود. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مهذب الاسما ). دود بی شعله آتش. ( غیاث اللغات ).دخان. یحموم. دخ. || آنچه بیفتد از آهن وروی وقت کوفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || طبیعت. ( اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ). طبع. ( فرهنگ خطی ). سرشت. ( غیاث اللغات ). || اصل مردم. ( مهذب الاسما ). اصل. ( فرهنگ خطی ) ( غیاث اللغات ). مبلغ اصل الشی ٔ. ( اقرب الموارد ).
نحاس. [ ن ِ ] ( اِ ) پاره های چرمی که در میان تخت کفش میگذارند تا آب در آن نفوذ نکند. ( ناظم الاطباء ).
نحاس. [ ن َح ْ حا ] ( ع ص ) مسگر.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسما ) ( دهار ). صانع النحاس. ( اقرب الموارد ). این انتساب معامله مس و عمل مسگری و ساختن ظروف و مسینه آلات را رساند. ( از سمعانی ). || مس فروش. ( از اقرب الموارد ).
نحاس. [ ن َح ْ حا] ( اِخ ) ابوالمعالی اصفهانی. از شاعران و خطاطان عهد سلجوقی است. مدتی در دربار الب ارسلان و ملکشاه و برکیارق و سلطان محمد، شاهان سلجوقی خدمت کرد و سرانجام نزد المستظهرباﷲ عباسی رفت و به وزارت وی رسید، و به سال 509 یا 512 هَ. ق. درگذشت. از اشعار اوست :