معنی کلمه نجیب در لغت نامه دهخدا
- امثال :
زن نجیب گرفتن مشکل ، نگاه داشتن آسان .
نجیب خطا نکند، نانجیب وفا.
|| شتر گزیده. ( منتهی الارب ). شتر زبده و نیک رفتار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اسب و شتر خوب. ( فرهنگ نظام ). اشتر برگزیده. ( مهذب الاسماء ): ناقة نجیب ؛ ناقه نجیب. ناقه گرامی نژاد. ( منتهی الارب ). جرجور. ( منتهی الارب ). ج ، نُجُب ، نجائب. اسب و شتر خوش ذات و اصیل و ممتاز :
همی راندم نجیب خویش چون باد
همی گفتم که اللهم سهّل.منوچهری.نجیب خویش را دیدم به یک سو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل.منوچهری.نجیب خویش را گفتم : سبکتر!
الایا دستگیر مرد فاضل !منوچهری.ز صدهزاران بُختی یکی نجیب آید
که کتف احمد جای زمام او زیبد.خاقانی.جرس وار ار تو را دردی است تا کی ناله ناکردن
نجیب آسا گرت باری است تا کی راه نارفتن ؟خاقانی.چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرند
ساربان را همه الحان جرس آسا شنوند.خاقانی.یک روز نشست بر نجیبی
شد در طلب چنان غریبی.نظامی.هزارِ چهارم نجیبان تیز
چو آهو گه تاختن گرم خیز.نظامی.چو سیر کواکب بدین گونه دیدم
براندم نجیب از مقام مصائب.حسن متکلم.بر نجیبان توکل بسته دارم زاد راه
زاحتیاج افزون و رزاقش حُدی ̍خوان در قفا.واله هروی ( از آنندراج ). || بزرگ و گرامی گوهراز هر چیزی. ( منتهی الارب ). ممتاز. ( یادداشت مؤلف ).گزیده :
هیبت باز است بر کبک نجیب
مر مگس را نیست زآن هیبت نصیب.